چهارشنبه، شهریور ۱

شعري براي زلزه آذربايجان


چشمانت آذربایجان است
نگاهت
شور امیراف است

کودکی است با نگاهی ساکت
مانده در کِناره این شیون و کاه و آه
در کنار این همه ویرانی
قلبت، نقش قالی هِریس است
که زیر آوار زلزله مانده...
نگاه خیره مردی به رویاست
به رقص سرانگشتان پینه بسته و آوازهایت
بَر پای دار قالی
که دل باخته آن بود و اکنون
آوار خاطره بر دلش را
فرشی به زیر آوار لرزانده بود
آه ای آذربایجان
آه ای آذربایجان
ای سرزمین گندم ، نان و نغمه های چوپان
نه بوی نانی از تنورت و نه صدای هی هی چوپانان
نه خانه ای گلی
این زلزله با تو همان کرد که اَفشین ...
در آغوش سُرختاب تو
چه غم ها که ناله کرده است
سراسر جهانم را به سوگ تو فرا می خوانم، فرزند مشروطه
تمامی میهنم را از کردستان و سیستان و خراسان
و از هر کجای این جهان بی هر کجا
سرصبوری نباید داشته باشد آدمی رنج آدمی را
وقتی که زمینی زیر کشت مانده
و دهقانش به زیر آوار
چوپانش گله رها شده
و جهان کور ِ کلمات را می گِرید
و این منم و کودکی که واژگان مجروح را
تاسه گیر آمده است
آه بابک ، حیدرعمواغلی ، ستارخان
تبریز به تو چشم دوخته است،زینب پاشا
وقت در گشودن انبارها و بر افراشتن پرچم رعایا
براین خرابه های به زخم نشسته شهر و روستاست
ارشیا
30 مرداد 91 بعد از بازدید از مناطق زلزله زده آذربایجان
1 Attached file| 15KB

هیچ نظری موجود نیست: