علی ز.
بازی
به ساعت پایانی اش
نزدیک می شود
دیوانه!؟
نه
اما
چگونه بگویم که چیستی؟
بازی
به ساعت پایانی اش
نزدیک می شود
دیوانه!؟
نه
اما
چگونه بگویم که چیستی؟
لاک پشت بینش ات هنوز
از کوچه های عشیره و شمن
بیرون نیامده
اژدهای هفت سر آزت
که سیری ناپذیر
گراز وحشی کینه ات
که ترسیده
و زهر نیش خشم مارهای دوش ات
که نشت می کند بر زبانت
وه چه تلخ می گویی
مسموم!
آخر بازیست
دیگر نفت به هیچ کارت نیاید
با فانوس بی فتیله ی سر
در شب چله ی قدرتت
که بی شمار مغاک
پیش پایت مستتر،
عجول می نمایی!
آخر
در چنین صحنه ای
چگونه می توانی
نقش خرگوش چابک را
در دشتی هموار بازی کنی
و تماشاگرانت را
که داورانی
مسلح به ترازو
و فریادند
نخندانی؟
آخر بازیست
و لاک پشت بینش ات در کوچه های بن بست
عشیره و شمن
گم شده است
۱ نظر:
با سلام
ع. ز. دست به هرچه می زند، شعری معنامند از «خاک می روید!» (کدکنی)
امیدی قانونمند در سراسر شعرش با گام های استوار پرسه می زند و خواننده را به جنبش می خواند.
زنده باشد.
ارسال یک نظر