کاظم خراسانی
مطلب زیر در مورد اوضاع یکی از دانشکده های دانشگاه آزاد اسلامی، واقع در منطقه مرفه شهر است و به این امید مطرح می گردد که تغییرات این دانشگاه را در ارتباط با جنبش مردمی روشن کند و آغازی باشد برای تعمیق شناخت رفقای دانشجو از فضای دانشگاه آزاد اسلامی.
دوران رکود، رخوت و سکوت
در دانشکده مدیریت و علوم اجتماعی واحد تهران شمال، همواره سکون و سکوت بر فضای دانشکده حاکم بوده و سیاهی بر همه جا حکمفرما. در اینجا هر لحظه که می گذرد، نه یک گام که صد گام، به سوی تلاشی و مرگ نزدیک می شوید. گویی که گرد مرگ پاشیده باشند، هیچ حرکتی دیده نمی شود. با سرهای پایین افکنده و دست های در جیب فرو رفته، اغلب با خنده های تصنعی، به طرف بوفه یا کلاس ها می رویم. اغلب هم به جای کلاس های درس، روی نیمکت ها می نشینیم و دقایقی و یا چند ساعتی بدون حرکت، مثل مجسمه، توی صفحه موبایل غرق می شویم. هرکسی را که می بینی، سرش به کار خودش است و تکانی نمی خورد. گاهی بر اثر امواج سهمگین جامعه، به این قایق های شکسته و از ساحل دور مانده، تکان کوچکی وارد می شود.
عمده دانشجویان، به چند دسته زیر تقسیم می شوند:
1- کارمندان سازمان ها و ادارات دولتی که برای اخذ مدرک و کسب پایه حقوق بالاتر به دانشگاه آمده اند.
2- دانشجویان جوان و اندکی مشتاق، که بعد از ورود به دانشگاه، ذوقشان کور شده و فقط به دنبال پایان یافتن دوره دانشجویی هستند. باید این را هم اضافه کرد که این دانشکده، یکی از بهترین واحدهای دانشگاه آزاد محسوب می شود!
3- بخشی از دانشجویان، دانشگاه را به عنوان موقعیتی برای گذران وقت خود می دانند و شهریه سنگین ترم های متوالی، برای شان هیچ اهمیتی ندارد. دور باطلی که چند سالی از عمر را می کاهد و مشروطی هم راه فراری است برای ادامه این سیکل. محیط دانشکده، بهترین موقعیت را برای تفریح و تفرج این قبیل دانشجویان فراهم می کند. هر آنچه را که هیچ کجا نمی بینی، اینجا وجود دارد، از شیر مرغ تا جان آدمیزاد. هرکس از دور و بدون آشنایی با محیط و اوضاع، به دانشکده مراجعه می کند، با صحنه ای وصف ناپذیر از رنگارنگی ماشین ها، لباسها، رفتارها و حرکات مواجه می شود. گویی کارناوالی به راه افتاده و یا نمایشگاهی از وسایل شیک و گران قیمت افتتاح شده است.
4- تعدادی از دانشجویان هم هستند که تیپ شخصیتی و اجتماعی آنان، نمودار و معرف طبقه اجتماعی است که در آن متولد شده، رشد یافته و زندگی می کنند، آن طبقه ای که انگل وار به بدن میزبان خود چسبیده و خون او را تا آخرین قطراتش می مکد. کسانی که بویی از انسانیت و شرافت، به عنوان مفهومی حقیقی نبرده اند و هیچ یک، واقعیات عینی پیش روی خود را نمی بینند.
یکی از آنها، هر روز که با یک مدل ماشین و یک مد لباس به دانشکده می آید، دوستانش به گرد او حلقه می زنند! ... «تازه چی آوردی؟» هرچه را که آورده، بین آنها تقسیم می کند. بیشتر از شش سال است که در اینجا، در رشته حسابداری تحصیل می کند!! و تمام دوستانش از همپالکی های خودش هستند. داشتم می گفتم... مرگ و مرض را بین آنها پخش می کند. بیشتر بین کسانی که خود، آنها را انگل و چسب می نامید.
برای این دسته موجودات حقیر، دیگران به مثابه حیوانات آزمایشگاهی هستند که اجازه هر کثافت کاری را روی آنها دارند. از آزمایش انواع مواد مخدر جدید و خرید و فروش (معامله) انسان گرفته تا به تمسخر گرفتن ساختار دانشگاه. خانه های اجاره ای آنها در اطراف دانشکده، مکان بسیار خوبی است تا افکار ضد انسانی حاکم بر ذهن ناقص و معیوب خود را، در آنجا پیاده کنند. دختران بدون تجربه و خام، اسیر دست آنان می شوند و بعد از تجاوز، مثل تفاله به گوشه خیابان پرتاب می شوند. تازه این اول راه است. بعد نوبت اعتیاد به انواع قرصها و حداقل سیگار است و بعد ...
این دسته از دانشجویان، با پیروی از اندیشه های حاکم بر طبقه ای که بدان تعلق دارند، سعی در تزریق فرهنگ سراسر هرز آلوده و پست خود به دانشجویان محروم و بی پول دانشکده دارند تا آنها را از هرگونه حرکتی بازدارند. برخی دیگر هم در این بازی سوداگرانه وارد می شوند و آلت دست و بازیچه دسته اول محسوب می شوند. به عنوان پادو و پای انداز، هر کاری را که آنها می خواهند، به خوبی انجام می دهند، به شرطی که یک دور، سوار ماشین شان شوند و یا ته مانده غذای آنها را بخورند و اجازه داشته باشند که خود را دوستان نزدیک آنها نشان دهند.
اگر چند دقیقه ای بیرون فضای دانشکده باشی و توی خیابان پرسه بزنی، می بینی که سر و کله ماشین های سفارشی پیدا می شود. شاید با خودت فکرکنی: آمده اند برای نشان دادن جدیدترین مدل ماشین های خود، اما اینطور نیست. شاید برای گرفتن جدیدترین قرصهایی که به بازار آمده، اینجایند. باز هم نه... دختری دانشجو از بچه های رشته ما مثل مجسمه، جلوی مجسمه جلوی ماشین خشکش زده، چند قطره اشک می ریزد و بعد از چند لحظه، با لبخندی زورکی سوار ماشین می شود.
دوستی می گفت که مدیر کل دانشکده در یکی از روزهای آفتابی پاییز دو سال پیش، مرا به دفتر خود احضار کرد. وقتی وارد دفترش شدم، گفت: «بشین!» و تمام دو ساعتی که با حرص، وراجی می کرد، از من می خواست که هیچ فعالیتی نکنم. به او شرح ماجراها و وضعیت اسف بار دانشکده را توضیح دادم. با کمال وقاحت و رذالت از صندلیش بلند شد و گفت: «من همه اینها را می دانم. آنها به خودشان ضربه می زنند و ضربات آنها جسمی است، اما تو به کل جامعه ضربه می زنی و فکر آنها را خراب می کنی!» از من خواست که دیگر با کسی، راجع به مسائل جامعه صحبت نکرده و هیچ کتابی برای مطالعه، به کسی ندهم. مدیریت دانشگاه برای پخش مواد مخدر شرایط را فراهم می کرد اما از بحث سیاسی، اجتماعی و علمی متنفر بود.
پخش مواد مخدر همیشه با سکوت دائمی نهاد حراست همراه بوده است. گاهی رشوه، مهری از جنس مرگ، بر لبان ورم کرده و وجدان فرو خفته آنها می زند. اگر نگارنده، این معضلات اجتماعی گسترده را با چشم خود ندیده بود، شاید جای شک و شبهه باقی می ماند، اما هم اکنون همه مسایل از روز برای من روشن تر است: اینکه چرا با وجود این همه جرم، بیماری و آسیب های فراوان موجود، هیچ یک از مقامات مسئول، قدمی هرچند کوچک، جهت کاهش مشکلات دانشگاه بر نمی دارد.
از مقامات دانشگاه و هیات علمی که خود به هیچ وجه از صلاحیت، کفایت علمی و فنی لازم و ضروری برخوردار نیستند و گاهی از کسانی هستند که با مدارک جعلی، به عنوان استاد استخدام شده و از اعضای هیات علمی و کادر مدیریت شده اند، انتظاری نمی توان داشت. از کسانی که خود در رشته ای که تدریس می کنند، هیچ تخصص، تجربه، مهارت و سابقه ای ندارند و با فکر یک بعدی و ذهنی از کار افتاده، در کلاس درس حاضر می شوند و پاسخ هر سوال و نقدی را، با مشروطی و اخراج از دانشگاه می دهند و هر مخالفتی را با برچسبی خاص، انگ می زنند، توقعی نباید داشت. از کسانی که بویی از مطالعه دقیق، مشاهده علمی، کتاب خواندن، موشکافی پدیده ها وشناخت آنها نبرده اند و هر دانشجویی را که مشکل سیاسی در پرونده دارد، با انگ اخلاقی، به راحتی از دانشگاه اخراج می کنند، چه توقعی می توان داشت؟
می توان نتیجه را که برای همه مشخص و معین است، این گونه بازگو کرد:
دانشگاه آزاد اسلامی که به عنوان ارگانی جهت تقسیم اقتصادی و سیاسی دانشجویان، از میان بردن محیط علمی و دوستانه، ایجاد اختلاف میان دانشجویان و در نهایت، نابودی جنبش دانشجویی طراحی شد، تنها یکی از چندین راهی بود که نظام کنونی حاکم بر کشورمان، به کار برد تا جنبش دانشجویی را از مسیر اصلی خود، خارج کرده و آن را از هم فرو بپاشاند. علاوه بر این، تاسیس انواع و اقسام دانشگاه ها و تقسیم دانشگاه های ملی، به عناوین مختلف مانند غیر انتفاعی و پیام نور هم راه هایی دیگر برای همین منظور بود.
آغاز مبارزه: دانشجویان آزاد بر می خیزند
اما تمام این ترفندها برای به انحراف کشیدن ها و تلاش برای خنثی سازی دانشجویان، در روز دوشنبه گذشته نقش بر آب شد. در این روز در دانشکده مدیریت و علوم اجتماعی واحد تهران شمال، حال و هوای دیگری حاکم شد که برنامه ریزان این دانشگاه خواب آن راهم نمی دیدند.
دو شنبه 23 آذر 1388، یک هفته پس از برگزاری مراسم روز دانشجو در سراسر دانشگاه های کشور، به رغم همه فشارها، سرکوب ها و سلطه نظامی بر جامعه، برای اولین بار دانشجویان این دانشکده هم در کنار مردم قرار گرفتند. دفتر فرهنگ نشر اسلامی، تصمیم به برگزاری مجلسی با دعوت چند نفر گرفت. آنها همیشه برای خالی نبودن عریضه، این گونه مجالس در آستین دارند. با شروع مراسم در ساعت 10:30، دو تن از دانشجویان با در دست داشتن سه برگه که مدام در مورد آن بحث می کردند و برخی نیز از محتوای آن مطلع بودند، به سوی سالن اجتماعات رفتند.
ساعت 11 پس از اتمام سخنرانی یکی از مهمانان مزبور، یکی از دانشجویان به همراه متن بیانیه، بدون هماهنگی قبلی پشت تریبون رفته و در میان سکوت همگان، با مروری کوتاه بر تاریخچه جنبش دانشجویی، خواندن بیانیه را با اعتراض به نحوه برگزاری انتخابات، کودتایی خواندن دولت جدید، تحمیل خشونت و کشتار به دانشجویان و زیر پا گذاشتن آزادی آغاز کرد. در حین خواندن بیانیه، حراست دانشکده اقدام به قطع برق سالن و در نتیجه قطع میکروفن کرد. یکی از ماموران حراست، دانشجوی خواننده بیانیه را به پایین کشید، اما او دوباره بالا رفت و از همه دانشجویان خواست که سالن را به نشانه اعتراض ترک کنند. وی هنگام بیرون آمدن، مورد ضرب و شتم یکی از بسیجیان قرار گرفت. بلافاصله در سایه حمایت دیگر دانشجویان از خواننده بیانیه، فرد بسیجی متواری شد.
با بیرون آمدن از سالن، مساله جنبه وسیع تری یافته و بیش از 400 دانشجو در فضای نفس گیر و کوچک دانشکده، با شعارهای خود بر علیه بسیج، حراست و دولت، آماده خروج از دانشگاه شدند. دانشجویان با تشکیل تونلی انسانی، دانشجوی خواننده بیانیه را به بیرون از دانشگاه بردند. مردم محله شمس آباد، به دانشجویان پیوستند. دانشجویان با سر دادن شعارهایی چون: «دانشجو می میرد/ ذلت نمی پذیرد»، «مرگ بر دیکتاتور» و خواندن دسته جمعی سرود «یار دبستانی»، به طرف خیابان رفتند. حراست با دادن هشدارهایی، از دانشجویان خواست تا خواننده بیانیه را به حراست و آنها نیز او را به نیروی انتظامی تحویل دهند. در همین هنگام، یکی از مردم محله، به سوی ماموران هجوم برد و آنها را به داخل اتاق نگهبانی فراری داد.
با آمدن نیروی انتظامی، شعارهایی بر علیه آنها داده شد. با اضافه شدن نیروهای بسیج و حراست، آنها توانستند بسیاری را متفرق کنند. یکی از دانشجویان، محتاطانه و با تظاهر به اینکه این تجمع باید ادامه داشته باشد، از جمع خواست تا کسی شعار ندهد. کلاس های درس تعطیل شدند و دانشجویان به نشانه اعتراض، تا ساعت 15 در حیاط ماندند. فردای آن روز، قرار بود مراسمی از سوی دفتر انجمن علمی علوم اجتماعی به مناسبت روز دانشجو برگزار شود. اعضای انجمن برای گرفتن مجوز مراسم، چندین هفته تلاش کرده بودند، اما مراسم از سوی حراست و بسیج تا اطلاع ثانوی لغو شد.
حتی تا چند روز بعد نیز، بسیج و حراست به هر بهانه کوچکی به این و آن می پریدند یا دانشجویان را به دفتر دانشکده احضار می کردند. اما دانشجویان که از آن همه تحقیر دوران گذشته، تازه بیرون آمده اند، به هیچ وجه اجازه نمی دهند تا بار دیگر آن فضا بر دانشگاه حاکم شود. فضای سراسر جنب و جوش دانشکده همچنان ادامه دارد. دانشجویان این دانشگاه، در کنار دانشجویان سایر دانشگاه ها و مردم زحمتکش ایران، اکنون راه جدیدی را یافته اند. تمام تلاش مدیران مزدور این دانشگاه برای به فساد کشاندن دانشجویان، نقش بر آب شده است. آنها با ترساندن دانشجویان، به خیال خام خود می خواهند شرایط گذشته را به دانشگاه باز گردانند. اما همبستگی و همراهی میان دانشجویان، آن چنان زیاد شده است که به سادگی نمی توان آنها را از راهی که انتخاب کرده اند باز داشت.
به امید آن که این راه تا رسیدن به آزادی ادامه پیدا کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر