ب. محمدی
در علوم تجربی، وقتی که فرآیندی بررسی می شود، مشاهده گران گوناگون، علی رغم تفاوتشان در رنگ پوست، جنسیت، موقعیت طبقاتی، ملیت و ...، با در درست داشتن منابع و دانسته های مشابه، به نتایج مشابهی دست می یابند. ولی آیا این مساله در مورد بررسی جوامع انسانی و علوم انسانی هم صادق است؟ آیا مشاهده گران مختلفی که با پدیده های بیکاری، فحشا، تورم، فقر، بحران های سرمایه داری و ... روبرو می شوند، برداشت و تلقی یکسانی از آنها خواهند داشت؟ تجربه ثابت کرده است که این چنین نیست. نتایج حاصله از تحقیق در علوم انسانی، به وسیله جایگاه مشاهده گر، مشروط میشود. حوزه علوم انسانی، یگانه حوزه ای است که مشاهده گر، خود مشاهده شونده نیز هست. انسان، جامعه انسانی را بررسی می کند.
نقد یعنی بررسی یک پدیده در شرایط هستی آن، با هدف تغییر آن پدیده در جهت بهبود. مشاهده گری که مسایل اجتماعی را بررسی می کند، در جهت تامین منافع خویش عمل می کند و نسبت به وضع موجود، یکی از این دو رویکرد را دارد:
1- تغییر دادن شرایط موجود
2- تثبیت و حفظ شرایط موجود
نقد یک بررسی جانب دارانه از شرایط موجود است که هم زمان با آن، مشاهده گر، خود نیز در حال تغییر است. نقد در شرایط طبقاتی متفاوت، روند متفاوتی دارد. کاربرد علم در بررسی علوم اجتماعی، به شکل یک ابزار که در علوم تجربی هم به کار می رود، باعث یک برداشت پوزیتیویستی (تجربه گرایانه) شده است که همان برداشت رایج ابزار گرایانه در جامعه سرمایه داری است. همان طور که شاخه های گوناگون علوم تجربی، دارای متخصصان و دانشمندان خاص خود است، علوم انسانی نیز با کلاسه کردن یک سری اصول آماری و دانشگاهی، دستمایه دانشمندان علوم انسانی ابزارگرا قرار گرفته است. سرمایه داری به کمک این روش مشاهده جامعه انسانی و مسایل آن، به کنترل جوامع انسانی به نفع خویش پرداخته است. متاسفانه همین رویکرد و روش بررسی و مشاهده، بر تفکر و دیدگاه های اکثر مخالفان و نقد کنندگان جامعه و روابط سرمایه داری هم تاثیر گذاشته و آنها را به بیراهه کشانده و باعث نومیدی و سردرگمی شده است.
چگونه است که دانشمندان علوم تجربی در رشته های گوناگون، تحقیقات کارا و محصولات مفیدی برای جامعه دارند ولی متخصصان علوم اجتماعی کلاسیک، قادر به درک پدیده های اجتماعی نیستند و یافته ها و تحقیقات شان، فقط در جهت تبلیغات و عقیم کردن ذهن و روح انسان های تحت انقیاد روابط سرمایهداری، به کار گرفته می شود؟ از اینروست که بررسی نقد و نقد علمی در حوزه ی علوم اجتماعی، ضروری است.
تا آنجایی که موضوع، به نقد جامعه شناسانه به طور کلی مربوط می شود، نقد یعنی آشکار ساختن چهره واقعی روابط و ساختار اجتماعی مسلط. در جامعه طبقاتی، ساختار و روابط بین انسان ها و باورهایشان، باز تولید کننده و تثبیت کننده وضع موجود است. کنترل و بهره کشی از تولید کنندگان اصلی ثروت اجتماعی، به منظور افزایش سرمایه طبقات بهره کش، فقط با زور و قهر آشکار و سرکوب فیزیکی، به طور مداوم و در دراز مدت، هم غیر ممکن و هم بسیار پر هزینه است. برای دوام و تثبیت نظم سیستم استثماری به نفع طبقات بهره کش، باید این نظم به شکل باور در میان طبقات بهره ده در بیاید. پس از این است که نظم موجود، توسط قربانیان وضع موجود به شکل لحظه به لحظه و دم به دم، در جامعه بازتولید می گردد و باعث دوام و ابقای آن می شود.
در جوامع برده داری و فئودالی نیز که اخذ مازاد از تولید کننده، بیشتر با روش قهر مستقیم صورت میگرفت، باور به غیر قابل تغییر بودن شرایط موجود و سست و کرخت کردن ذهن و روح انسان ها، توسط مذهب و روحانیت همکار با طبقه بهره کش، نقش اساسی در دوام طولانی مدت این ساختارهای طبقاتی داشته است. در جوامع سرمایه داری که اخذ مازاد از تولید کنندگان واقعی، به شکل آشکار و با قهر مستقیم صورت نمی گیرد. در ظاهر نه از شلاق برده دار خبری هست و نه از مباشران و آدمکش های ارباب. تولید مازاد به شکل کاملا اقتصادی و پنهان، به سرمایهدار منتقل می شود. لذا سرمایه داران ظاهری گول زننده، مودب، با شخصیت و حتی مقبول و خوب دارند. در روابط سرمایه داری، شلاق برده دار و تفنگ فئودال از نظرها پنهان شده است و به نظر می رسد که همه افراد، آگاهانه و با اختیار با یکدیگر معامله می کنند و کالا و نیروی کار خود را به بازار عرضه می کنند.
وظیفه نقد کننده وضع موجود، آن است که نتایج نادرست سیستم حاکم را نشان داده و غلط بودن فرمول های جامعه شناسان طرفدار وضع موجود را به نمایش بگذارد. وظیفه انتقاد گران جامعه سرمایه داری، افشا و نمایش چهره بهره کش و خشن سرمایه داری، از میان روابط به ظاهر مسالمت آمیز روزمره است. انقلابی ترین کار، آشکار کردن این رابطه اقتصادی است که بنیان بهره کشی سرمایه داری است و تصاحب ارزش اضافه، طی آن صورت می گیرد. این رابطه اساسی نظام سرمایه داری، برای اینکه بتواند ادامه یابد، باید باورها و روبناهای مورد نیاز برای تداوم خویش را ایجاد کند. سرمایه داری در بدو پیدایش خود، باور به ابدی بودن و طبیعی بودن خویش را ایجاد کرد. همین باور بود که بر مبنای ضرورت تاریخی موجود، باعث نابودی نظم فئودالی و ایجاد نظم سرمایه داری گردید. قبل از به وجود آمدن جوامع طبقاتی، انسان اولیه در برابر تهدیدهای طبیعت برای تامین غذا و سرپناه، ضمن پیچیده تر شدن ذهنش، و به دلیل ضعف و جهل، به خیال پردازی و توتم سازی پناه برد تا در نبرد نابرابر با طبیعت، برای خود دلگرمی ایجاد کند. پیدایش ابزار تولید مناسب تر، بهره وری نیروی کار را افزایش داد. در نتیجه مقدار محصول تولید شده توسط افراد، از مقدار محصول مصرفی همان افراد، بیشتر شد. برخی توانستند با تصاحب این اضافه تولید دیگران، از انجام کارهای تولیدی کنار بکشند. جامعه طبقاتی شکل گرفت و تصاحب کنندگان اضافه تولید، تبدیل به روسا و جادوگران و انجام دهندگان مراسم خاص شدند. توتم ها و خیالات پیشاطبقاتی، ابزاری شدند برای توجیه تصاحب اضافه تولید توسط روسا و جادوگران.
تولیدکنندگان، طی مراسمی، بخشی از محصولات خود را به توتم های جادوگران تقدیم می کردند. احتمالا این تحولات، بدون برنامه ریزی از پیش و به طور کاملا خود به خودی رخ می داد. حتی شاید جادو گران و روسا نیز، به حق خود برای بهره گیری از آن شرایط، باور داشتند. بدین ترتیب فرهنگ، هنجارها، آداب و رسوم و باورهای جوامع اولیه انسانی نیز، در خدمت و جزء جدایی ناپذیر زندگی مادی بود. زندگی مادی و رابطه با طبیعت و تضاد طبقاتی (مانند یک آهن ربای قوی که در زیر یک ورق کاغذ قرار گرفته و روی آن براده آهن ریخته شده و آهن ربا باعث ایجاد نظمی خاص در براده ها می گردد) روابط و باورهای حاکم بر جامعه را شکل می دهد. اما یک تفاوت اساسی رابطه بین آهن ربا و براده ها با روابط جامعه انسانی، نقش فرهنگ حاکم در بازتولید و تثبیت شرایط مادی جامعه است. به عبارت دیگر، این دو بر روی هم تاثیر متقابل دارند. با توجه به ارتباط و در هم آمیختگی و تاثیر متقابل باورهای فرهنگی با روابط اقتصادی، مهم است که در هر برهه تاریخی، روشنفکران وظیفه تاریخی خود را بشناسند و به آن عمل کنند.
جامعه شناسی رسمی و آنچه که به عنوان علوم اجتماعی، امروزه در بنگاه ها و مراکز آموزشی وابسته به سرمایه داری تدریس می شود، در حقیقت نگرش سرمایه داری به جامعه است که دیدی سود محور است. این علوم، نگرش متخصصان وضع موجود است که می خواهند برای تثبیت وضع موجود و تداوم استثمار و بهره کشی، راه هایی بیابند. از دیدگاه مردم تحت ستم و از دیدگاه یک جامعه شناس مخالف و نقد کننده وضع موجود، جامعه سود محور به گونه ای دیگر بررسی می شود. آن بخش از جامعه که در شرایط موجود و در نظام حاکم، از هیچ گونه حقوقی بر خوردار نیست، نمی تواند نظم حاکم را، که مبنایش بی حقوقی آنان است، بپذیرد. بنابراین در حوزه علوم انسانی، جایگاه فرد محقق در جامعه، تاثیر کاملا مشخصی بر تحقیقاتش دارد، زیرا این جایگاه، منافعش را مشخص می کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر