یکشنبه، بهمن ۲۴

زمسـتان

زمستان بود و آتش در میانه
فرودستان به گردش کرده لانه

یکی می خواندش از نوروز فردا
ز ماهی و برنج سالیانه

کسی آهسته گفتش ای فلانی
چه خوانی نغمه های کودکانه

چه نوروزی؟ برنج و ماهی ات کو؟
که داده زیر بالت هندوانه؟

اگر از زمهریر دی نمیریم
شب و کولاک بهمن بی امانه!


در این بیکاری و بی سرپناهی
از این غربت چه می گردی نشانه

بگفت آن یک، که من در فکر آنم
بگیرم کام از این برف شبانه

هم اکنون پارویی باید بجویم
روم بالای شهر و بام خانه

کنم پارو، بگیرم مزد خود را
فرستم مبلغی هم بر ”سمانه“

بگفت این، زان جماعت دورتر شد
برفت او بر دکانی، رهزنانه

بپرسیدش از او، صاحب مغازه
چه می خواهی خزیدی زیرکانه؟

شجاعت کرد و گفت ای اهل ثروت
کنون محتاج کارم بیدلانه!

کرم کن، نسیه پارویی به من ده
روم پارو کنم برف زمانه

چو گیرم مزد خود از برف روبی
دهم بیش از بهایش، بی بهانه

بگفتش صاحب دکان به خنده
”که عنقا را بلند است آشیانه!“

”برو این دام بر مرغی دگر نه!“
وگرنه، من، تو، شیخ و تازیانه

بگفت آن مرد بی چیز از نیازش
ولی چوب آمد از پس روی شانه

در آن دم بی درنگی بیل برداشت
زدش بر فرق آن صاحب خزانه

چو افتاد آن سپهسالار بازار
رسیدش پاسبان بر آستانه

زدش بر سر، که ای ابله! تو کشتی
ابرمردی که می دادم سرانه

به دار آویزمت ای مرد بدکار
دگر من از که گیرم چاکرانه؟
***

قضا را پیش از آن بهمن برفتند
از این دنیای دون ظالمانه

یکی این گونه شد بر دار و دیگر
شد از سرمای دی، ناباورانه

یکی از بی پناهی زیر ماشین
بخوابید و سرش له شد شبانه

یکی شب را کنار آتشی خفت
سحر خاکسترش شد جاودانه

مرا بین! نوحه می خوانم برایت
به جای آنکه گویم یک ترانه

۲ نظر:

ناشناس گفت...

افرین.صاحب ذوقی.یاد افراشته را زنده کردی.

ناشناس گفت...

بسیار زیبا و جالب به دل ادم می نشیند.پیروز باشیذ علی از دانمارک