به مناسبت روز معلم
به نام دوست
”ابري كه پشت پلك توست، ميهمان هيچ بهاري نمي شود.“ اين جملهاي بود كه در اولين ديداري كه با او داشتم شنيدم. من از جمله افرادي بودم كه در حوادث بعد از انتخابات رياست جمهوري سال 88 به خاطر يك اس ام اس بازداشت شدم و مدت كوتاهي به حبس محكوم شدم.اصلا اهل سياست و سياست بازي نبوده ونيستم. بعداز آزادي هم تمام تلاش من اين است كه آن روزهاي تلخ را فراموش كنم و به دنبال زندگي خود باشم. اما هرگز آن معلم بيگناه ودوست داشتني را فراموش نميكنم. آقاي عبدالرضا قنبري. روز اول كه وارد بند 350 اوين شدم، دلم خيلي گرفته بود. به گوشهاي پناه بردم و زار زار گريستم. در همان حال وهوا ، دستي نوازشگر مرا در آغوش گرفت و اين جمله را از او شنيدم: ”ابري كه پشت پلك توست ميهمان هيچ بهاري نمي شود.“ و بعد:“ تو رو من يه جايي ديدم، انگار ميشناسمت... يك تبسم صميمي، پشت پرچين يه ديوار...“
شروع كرد با من سخن گفتن. سخن كه نه، شعر و ترانه. هر جمله براي من چون نسيم دل انگيز بود. مثل ترنم باران، واژهها براي من معناي تازهاي داشت. شرايطي وجود دارند كه از كنترل ما خارجند وشما شخصا نميتوانيد در موردش كاري صورت دهيد.
ديگر از تنهايي در آمده بودم. حتا در گوشهاي از وجودم هم احساس اندوه وغم نميكردم. اگر چه وقتي به چشمان اوخوب نگاه ميكردم اندوهي بزرگ در ژرفاي نگاهش نهفته بود. شايدخاطرهاي غم انگيز يا دلواپسي يا ...
نميدانم ولي هر چه بود عزيز بود و دوست داشتني. درسهايي كه او از حفظ مي داد، سراسر عاشقانه بود. من نميتوانم همهي لحظاتي را به تصوير بكشم كه با او بودم .او پناهگاهي براي غمگينان بند بود. دلم ميسوخت براي همه . براي خودم كه واژگون راه ميرويم .ميخوابيم. زندگي ميكنيم و اين سقف كوتاه خاكستري را آسمان ميناميم. كاش و اي كاش اين حكم را به او نميدادند . حتا از به ياد آوردن حكمش شرمگين ميشوم. كاش ميشد كه به ميان دانش آموزانش برگردد تا از وجودش بهرهمند شوند. من به عنوان يك انسان كه لحظاتي چند با او در يك بند بودم فراموش نميكنم كه او فاتح قلبها بود. خوشا به حال آنان كه سالها از او بهره گرفتهاند. خوشا به حال دانشآموزانش .
معلم عزيز، نام تو شوق پريدن از خاك، نام تو معني پرواز...
دوستت دارم . نام تو همراه است با همداستاني
باز هم صداي همدلي با همزباني-
آموزگار عشق، گويي ياد گرفته است
با درسهايت شيوههاي مهرباني پرواز را آموختم همراه با تو
بال مني در پهنههاي آسماني
عبدالرضا قنبری معلمی شریف؛ كه سه روز بعد از عاشورای سال گذشته استاد را در کلاس درس و در مقابل دیدگان شاگردانش بازداشت کردند تنها اتهام قنبری یک تماس تلفنی و دریافت ایمیل های ناخواسته از سوی تلویزیون یکی از گروههای اپوزیسیون خارج از کشور است . مکالمه ای تلفنی در روز عاشورا که کمتر از یک دقیقه طول کشید و همین کافی بود تا او را به اتهام محاربه بازداشت و در دادگاه ابتدا به اعدام و سپس به حبس ابد محكوم شد. او درمورد بازجوييش چنين نقل كرده است: ” بازجو می گفت چه اتهامت را بپذیری و چه رد کنی قرعه به نامت افتاده است و باید اعدام شوی تا عبرتی برای دیگران باشی”
به نام دوست
”ابري كه پشت پلك توست، ميهمان هيچ بهاري نمي شود.“ اين جملهاي بود كه در اولين ديداري كه با او داشتم شنيدم. من از جمله افرادي بودم كه در حوادث بعد از انتخابات رياست جمهوري سال 88 به خاطر يك اس ام اس بازداشت شدم و مدت كوتاهي به حبس محكوم شدم.اصلا اهل سياست و سياست بازي نبوده ونيستم. بعداز آزادي هم تمام تلاش من اين است كه آن روزهاي تلخ را فراموش كنم و به دنبال زندگي خود باشم. اما هرگز آن معلم بيگناه ودوست داشتني را فراموش نميكنم. آقاي عبدالرضا قنبري. روز اول كه وارد بند 350 اوين شدم، دلم خيلي گرفته بود. به گوشهاي پناه بردم و زار زار گريستم. در همان حال وهوا ، دستي نوازشگر مرا در آغوش گرفت و اين جمله را از او شنيدم: ”ابري كه پشت پلك توست ميهمان هيچ بهاري نمي شود.“ و بعد:“ تو رو من يه جايي ديدم، انگار ميشناسمت... يك تبسم صميمي، پشت پرچين يه ديوار...“
شروع كرد با من سخن گفتن. سخن كه نه، شعر و ترانه. هر جمله براي من چون نسيم دل انگيز بود. مثل ترنم باران، واژهها براي من معناي تازهاي داشت. شرايطي وجود دارند كه از كنترل ما خارجند وشما شخصا نميتوانيد در موردش كاري صورت دهيد.
ديگر از تنهايي در آمده بودم. حتا در گوشهاي از وجودم هم احساس اندوه وغم نميكردم. اگر چه وقتي به چشمان اوخوب نگاه ميكردم اندوهي بزرگ در ژرفاي نگاهش نهفته بود. شايدخاطرهاي غم انگيز يا دلواپسي يا ...
نميدانم ولي هر چه بود عزيز بود و دوست داشتني. درسهايي كه او از حفظ مي داد، سراسر عاشقانه بود. من نميتوانم همهي لحظاتي را به تصوير بكشم كه با او بودم .او پناهگاهي براي غمگينان بند بود. دلم ميسوخت براي همه . براي خودم كه واژگون راه ميرويم .ميخوابيم. زندگي ميكنيم و اين سقف كوتاه خاكستري را آسمان ميناميم. كاش و اي كاش اين حكم را به او نميدادند . حتا از به ياد آوردن حكمش شرمگين ميشوم. كاش ميشد كه به ميان دانش آموزانش برگردد تا از وجودش بهرهمند شوند. من به عنوان يك انسان كه لحظاتي چند با او در يك بند بودم فراموش نميكنم كه او فاتح قلبها بود. خوشا به حال آنان كه سالها از او بهره گرفتهاند. خوشا به حال دانشآموزانش .
معلم عزيز، نام تو شوق پريدن از خاك، نام تو معني پرواز...
دوستت دارم . نام تو همراه است با همداستاني
باز هم صداي همدلي با همزباني-
آموزگار عشق، گويي ياد گرفته است
با درسهايت شيوههاي مهرباني پرواز را آموختم همراه با تو
بال مني در پهنههاي آسماني
عبدالرضا قنبری معلمی شریف؛ كه سه روز بعد از عاشورای سال گذشته استاد را در کلاس درس و در مقابل دیدگان شاگردانش بازداشت کردند تنها اتهام قنبری یک تماس تلفنی و دریافت ایمیل های ناخواسته از سوی تلویزیون یکی از گروههای اپوزیسیون خارج از کشور است . مکالمه ای تلفنی در روز عاشورا که کمتر از یک دقیقه طول کشید و همین کافی بود تا او را به اتهام محاربه بازداشت و در دادگاه ابتدا به اعدام و سپس به حبس ابد محكوم شد. او درمورد بازجوييش چنين نقل كرده است: ” بازجو می گفت چه اتهامت را بپذیری و چه رد کنی قرعه به نامت افتاده است و باید اعدام شوی تا عبرتی برای دیگران باشی”
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر