دوشنبه، تیر ۲۰

طوفان كورِ سود

پر پر شد از جفای زمان، گل به گلشنم
طوفان ربود، نور، ز فانوس روشنم

با كشتی دلم كه ز طوفان گذشته بود
درگیر چاه باد مخالف چو بیژنم

روزم شده سیاه و به یغما برفته روز
خستند جان خسته و بستند روزنم

تار امید من بگسستند و من به رنج
توری برای صید ماهی امید، می‌تنم

خاك بلا به نرگس میهن فشانده‌اند
الكن ز تیغ هائل شان، بوی سوسنم

هم بوته‌های كارِ گلستان اقتصاد
پامال دیو سود شد و هم، سر و تنم

خلقی به خیش عشق، در آمیخت با ستم
طوفان كور سود، درو كرده خرمنم

جان در كفم گرفتم و این قوم بی خرد
جانم ندید و آتش كین زد به میهنم

وقتی شنید از لب خلقی، برابری
گفتا بدوزم آن لب ”دشمن“ به سوزنم

تنها اوین نبود كلانشهر مرگ و رنج
پر شد ز شهر مرگ و دوزخ غم، كل میهنم

گویا به خواب رفته درزی تاریخ ملك ما
تیغی كجاست تاك خماری بیفكنم

تدبیر دیگری مگرم تا كه بگذرد
این رشته دودِ لعنت از این چشم سوزنم

دوزم به گور و بسپرم این قبله بر مغاك
زان پیش‌تر كه او بنوازد به برزنم

آتش فتاده جنگل دل را از این شرار
ابری به بارش افتد اگر من دعا كنم؟

كو؟ كو تبر كه وا رهم از شر هرزگان
این هرزه دارِ خشك غم، از بیخ بركنم

بیهوده نیست كشتنِ وقت و زمان، چرا
پر پر شد از جفای زمان، گل به گلشنم

هیچ نظری موجود نیست: