سه‌شنبه، مهر ۱۲

گزارشی کوتاه از خشونت علیه زنان در کارگاه‌های پوشاک

راهروهای باریک، محیط پر از تکه پارچه‌ها و توپ‌های نخ، پنجره های پوشیده از کاغذ و دستگاه‌های چرخ خیاطی و برش، اتوی بخار و بسته‌های بزرگ پوشاک، به زور جایی را برای رفت و آمد گذاشته‌اند. ساعت هفت و نیم تا هشت صبح که می‌آیی، حجم سنگین کار را می‌بینی که گویی هر لحظه بیشتر و بیشتر می‌شود. می‌بینی که چگونه دست‌های یخ بسته، پر از تاول و بریده بریده برای بقا، چون بخشی از یک ماشین در کار فرو می‌روند. می‌بینی چشم‌های خسته و در هم رفته را، که زور از هم باز شدن ندارند، اما تنها برای زنده ماندن باز می‌مانند و می‌بینی پاهایی را که دیگر طاقت ایستادن ندارند.

دقیقه‌ای از صدای برش،‌ اتو و‌ بسته‌بندی لباس‌ها کم نمی‌شود و از بدو ورود، باید هر کاری را سر پا و بدون نشستن انجام دهی، انگار به نشستن حساسیت خاصی دارند. تا می‌آیی به خودت بجنبی، همان 30 یا 40 دقیقه وقت ناهار هم تمام می‌شود و باز ایستادن و ایستادن. گوشه‌های سقف را که نگاه می‌کنی، دوربین‌های مدار بسته را می‌بینی که بر روی دیوارها، پرچ شده‌اند و نظاره‌گر همه چیزند. در باره‌ی دوربین ها که پرسیدم، گفت:

”جهت احتیاط است. همه دزدی می‌کنند. خودم با چشم های خودم دیدم زن‌ها زیر لباس‌شان قایم می‌کردند و بعد بیرون می‌بردند.!“

سفارش‌ها روز افزون است و تعداد کارگران کم.

بعد از یکی دو ماه می‌گوید عکس و فتوکپی شناسنامه‌ات را بیاور برای بیمه و بعد از چند ماه، دیگر آنجا نیستی که روی دفترچه بیمه را ببینی. ساعت هفت بعد از ظهر، تازه اول کار بود که اگر می‌خواستی بروی، ده جور بهانه می‌آورد که این را و آن راف انجام بده، بعد برو. ساعت نه، انگار از سلول انفرادی آزاد می‌شوی. هوای تازه را تنفس می‌کنی و خستگی را پس می‌دهی. تازه آن موقع است که هیچ ماشینی برای برگشت به خانه، در ایستگاه‌ها پیدا نمی شود.

در اینجا تقسیم کاری برای کار کارگران وجود ندارد و هرکس به محض اینکه کارش تمام می‌شود، باید به سراغ کار نیمه‌تمامی برود که هنوز، آنسو باقی مانده است. صاحب کارگاه، هر چند دقیقه یک بار، سرک می کشد تا خودش همه چیز را از نزدیک ببیند. هنوز بخشی از کار برش پارچه‌ها را، خودش انجام می‌دهد.

مادر و دختری را می‌بینی که با تمام قوای خود، کار می‌کنند و لحظه‌ای دست از کار نمی‌کشند. دختر هفده سال بیشتر ندارد، صبح ها کار می کند و بعد از ظهرها درس می‌خواند. مادر که از شوهرش جدا شده؛ شوهری که تراشکار بود و عصبی و تند مزاج و به قول خودش، حسابی کتک می‌زد و این اواخر هم بیکار شده بود؛ حالا به دنبال فراهم کردن پولی برای خانه و گذران زندگی است. دخترش، هم کار کارگاه را انجام می دهد وهم کار حسابداری را.

همین اواخر که از آنجا بیرون ‌آمدم، صاحب کارگاه اخراجش کرده بود و به جایش دختر جوان 28 یا 29 ساله‌ای آمده بود که فقط کار حسابداری را انجام می‌داد. بعد از مدتی کوتاه، او را هم اخراج کرد و دو منشی خانم آورد که مدام با آنها گرم می‌گرفت.صاحب کارگاه، معیارهای خاصی برای انتخاب کارگران زن داشت که تقریبا در میان همه‌ی صاحبان کارگاه‌ها، با کمی بالا و پایین، یکسان است.

زنی 37 یا 38 ساله از اسلام شهر به اینجا می‌آید. به قول خودش، بیشتر راه را پیاده گز می‌کند. وقتی صحبت می‌کند، زبانش می‌گیرد؛ می‌گوید همه مرا مسخره می‌کنند. سخت و ماشین‌وار، کار می‌کند. راس ساعت هفت و نیم، در کارگاه است. برادرش هم عصرها، پس از نوبت کار صبح در یک کارخانه در حوالی اسلام شهر، به اینجا می‌آید و تا ساعت یازده شب، در کارگاه هستند. از صبح تا شب، برای نزدیک به 16 ساعت کار طاقت‌فرسا، تنها 270 هزار تومان دریافت می کند.

پای چرخ برش، علیرضا پسری شانزده- هفده ساله ایستاده است که ترک تحصیل کرده و به امید کاری دائمی آمده؛ هر کاری که باشد انجام می دهد. هیچ فرصتی را برای نشان دادن لیاقت خود از دست نمی‌دهد. زمانی که می‌خواستم بروم، به من گفت به نفع توست که اینجا بمانی. ما را برای بعد از عید نگه می دارد.

حسین هم سن علیرضا، کارگر دیگری است که زمانی، پدرش با چند نفر دیگر، کارگاهی داشتند و بعد که ورشکسته می‌شوند، پدرش در کارگاهی همان نزدیکی مشغول به کار می‌شود. خود او هم ترک تحصیل کرده و به اینجا آمده است. شنیدم که بعد از عید، هر دو را بیرون انداختند. چرا؟ چون تا اواسط پاییز، نیازی به کارگر نبود. در این فاصله‌ی زمانی، سفارش کار محدود است و نیاز زیادی به کارگر ندارند.

برای دختران و زنانی که ابراز نیاز بیشتر می‌کنند‌، اولویت قائل بود. زنانی که در تنگنا هستند و فشارهای روز افزون زندگی، چاره‌ای جز تن دادن به چنین شرایط رقت‌باری، جلوی پای شان نمی‌گذارد؛ بی‌آنکه حرفی بزنند و اعتراض کنند،‌ سر به زیر و با تمام توان کار می‌کنند، اما هیچ دریافت نمی‌کنند. دریافت حقوق بر حق‌شان، تنها در شرایطی است که صاحب کارگاه، در برابر آنان می گذارد:

کار مجانی یعنی ساعات بیشتری در کارگاه کار کردن و اینکه هیچ اعتراضی از وضع موجود در کارگاه نداشته باشند و در مقابل چند ماه حقوق دریافت نکردن و نداشتن بیمه و حق شکایت، حرفی نزنند. اگر بپذیرند، این تازه اول کار و راه است. سپس سایر خواسته‌ها مطرح می شود.

درخواست ارتباط جنسی، پس از آن همه فشار و سرکوب، کمترین چیز است! باید قبول کنند که حتا به همراه صاحب کارگاه، به مسافرت بروند و یا به خانه‌ی او برای کار مجانی (تمیز کردن خانه و... و البته ارتباط جنسی) وقتی با آنها حرف می‌زدم، هزار قسم و آیه می‌دادند که چیزی به کسی نگویم. مطمئن که شدند، گویی سدی شکسته شد و سیلی به راه افتاد:

”شوهرم خیلی خیلی عصبی بود. با هر حرفی دعوا می کرد و کتک کاری شروع می شد. سریع از کوره در می‌رفت. از چند سال پیش هم که کارها کم شده بود، کمتر سر کار می رفت. حالا هم که بیکار شده و خانه‌نشین. به هر چیزی گیر می‌داد. اذیت می‌کرد و فحش می‌داد. چند سالی بود که من آرایشگری یاد گرفته بودم و کار می‌کردم. بعد از مدتی دیگر نگذاشت سر آن کار هم بروم. خیلی خسته شده بودم. فشار زندگی بود و مخارج تحصیل و خورد و خوراک بچه‌هایم. سر کار که نرفتم، آن کار را هم از دست دادم. تا اینکه از فرط خستگی و آزار و اذیت، راضی شدم که طلاق بگیرم. رفتم سراغ کار، تا اینکه در یک کارگاه کوچک لباس استخدام شدم. یکی از کارگرهای اینجا که به کار خود وارد بود، به قولی هم حرفه‌ای بود، ضمن اینکه ارث و میراثی بهش رسیده و سرمایه ای به هم زده بود، یک طبقه اجاره کرد، وام گرفت و من هم چون سابقه و تجربه داشتم، آمدم اینجا. دخترم را هم آوردم. چون رفته دوره دیده، حسابداری هم بلد است. حالا بعد از ظهرها می رود مدرسه و صبح ها هم اینجاست. نزدیک سه سال است که اینجا هستم. هر روز، صبح زود می‌آیم و شب می‌روم، ولی فقط 150 هزار تومان می‌گیرم که بیشتر، مخارج رفت و برگشت و غذاست. عصرها دم رفتن کارگرها، مخصوصا وقت‌هایی که یکی دو نفر بیشتر نیستیم، صاحب کار خیلی به اینجا سرک می‌کشد. حرف هایش گل می‌اندازد و بلند بلند می‌خندد. وقتی هم کسی نیست، می آید کنار دست ما می‌ایستد. مرتب چرت و پرت تعریف می‌کند. راستش را بخواهید، خیلی شرمنده‌ام. نمی‌توانم بگویم... اگر چیزی بهش نگویید، تعریف می‌کنم، چون اگر بفهمد اخراج مان می کند؛ با این که چند سال است که می شناسمش. نه فقط از من، به خصوص از دخترهای جوان، چیزهای عجیب و غریب می خواهد . مثل اینکه باید با هم بیرون بروند یا با هم بروند مسافرت. که اگر حرفی روی حرفش بزنند، یا آنکه نخواهند بروند، کم‌کم دعوا و توهین و فحاشی شروع می شود و آخر سر هم، بیرون انداختن است. اگر کسی راه بیاید، او را تا شب نگه می‌دارد تا با هم بیرون بروند و... حقوق‌ها را دیر می‌دهد و همه‌اش می‌گوید دارم ضرر می‌دهم...“

اینها را که می‌گفت، اشک از گوشه‌ی چشم‌های قرمز و خسته‌اش به زمین می‌ریخت و احساس تنهایی می‌کرد. نمی‌توان این همه را دید و هیچ نگفت و گوشه‌ای ایستاد و نظاره‌گر بود.

سوء‌استفاده جنسی، چون بخشی از روابط کاری در آمده و رسم معمول سوداگران برای سوء‌استفاده‌های بعدی و به طور کلی استثمار (بهره‌کشی) روز افزون است. با نگاهی دقیق و مشاهده‌ی همه جانبه‌ی مسایل جاری در کارگاه‌ها و به طور کلی محیط کار، می‌توان به آنچه که موجبات فراهم شدن چنین شرایطی را به وجود آورده، پی ببریم. پی می بریم که علل و عوامل شکل‌گیری رشد و تداوم خشونت علیه دختران و زنان در محیط‌های کار چیست؟و پی می بریم که چگونه و تحت چه شرایطی، می‌توان از این اوضاع رقت انگیز و فلاکت‌بار رهایی یافت و آینده‌ای بدون هیچ گونه ستم انسان بر انسان و استثمار انسان از انسان را، رقم زد.

در شماره های بعدی، به این موضوع خواهیم پرداخت.

هیچ نظری موجود نیست: