بخش دوم
جلال فتاحی
در شماره قبل، این بحث را مطرح کردیم که وقتی زمینه های اجتماعی تغییر جوامع فرا می رسد، روابطی که انسانها در جریان زندگی اجتماعی و استفاده از نعم مادی، میان خود برقرار کرده اند، باید تغییر کند. این تغییر روابط، در همه زمینه های جامعه کهن قابل مشاهده است. دیگر روابط پدرسالارانه، رابطه معلم و شاگردی، روابط سرکوب گرانه پلیس و مردم و روابط کاریزماتیک رهبران مذهبی، نمی تواند به شیوه های سابق ادامه پیدا کند. علاوه بر آن، روابط کارگر و کارفرما، روابط فرزند و خانواده و همچنین بسیاری از روابط مقدس و پذیرفته شده قبلی، مورد سوال قرار می گیرد. مورد سوال قرار گرفتن روابط قبلی، می تواند از دو جنبه اساسی مورد نظر باشد:
جلال فتاحی
در شماره قبل، این بحث را مطرح کردیم که وقتی زمینه های اجتماعی تغییر جوامع فرا می رسد، روابطی که انسانها در جریان زندگی اجتماعی و استفاده از نعم مادی، میان خود برقرار کرده اند، باید تغییر کند. این تغییر روابط، در همه زمینه های جامعه کهن قابل مشاهده است. دیگر روابط پدرسالارانه، رابطه معلم و شاگردی، روابط سرکوب گرانه پلیس و مردم و روابط کاریزماتیک رهبران مذهبی، نمی تواند به شیوه های سابق ادامه پیدا کند. علاوه بر آن، روابط کارگر و کارفرما، روابط فرزند و خانواده و همچنین بسیاری از روابط مقدس و پذیرفته شده قبلی، مورد سوال قرار می گیرد. مورد سوال قرار گرفتن روابط قبلی، می تواند از دو جنبه اساسی مورد نظر باشد:
1- از منظر روابطی که انسانها در جریان تولید و کسب نعم مادی و دسترسی به امکانات زندگی، میان خود بر قرار میکنند. مهمترین رابطه در میان این روابط، رابطه مالکیت است.
2- از منظر روابط اجتماعی تولید، یعنی آن روابطی که یک جامعه در ارتباط با حفظ نظام اقتصادی و اجتماعی و حفظ نظم موجود، حاکم کرده است.
در برخی موارد، با دیدگاه کلاسیک، ابتدا باید روابط تولیدی و روابطی که انسانها در جریان تولید، میان خود برقرار میکنند، مورد سوال قرار گرفته و زیر پا گذاشته شود. در دیدگاه کلاسیک، هنگام انقلاب اجتماعی، بیشتر و در درجه اول، روابط مالکیت و یا روابط برقرار شده در حوزه تولید، به چالش کشیده میشود. این مساله از نظر اصولی صحیح است. بهخصوص در نظامهای اقتصادی و اجتماعی ماقبل سرمایه داری، ابتدا این روابط تولیدی جدید است که رشد یافته و مناسبات جدیدی را طلب میکند. اما در واقعیت امر، همواره مسائل به شکل کلاسیک جریان نمییابد.
بسیاری اوقات، ابتدا مظاهر روابط حاکم بر تولید اجتماعی و نعم مادی، مورد چالش قرار میگیرد (بهخصوص در دوران سرمایهداری. زیرا اقتصاد پس از سرمایهداری، نمیتواند ابتدا در روند تولید شکل بگیرد) و در گسترش اعتراضات و چالشها است که اصلیترین روابط حاکم بر جامعه، مورد حمله قرار میگیرد.
در هر جامعهای، یکی از روابط حاکم بر سرنوشت آن جامعه، برای حفظ روابط سنتی و قدیمی، به عمدهترین رابطه میان ستمدیدگان و ستمگران تبدیل میشود. مهمترین رابطه و اصلیترین عمود خیمه استثمار و ستمگری در هر جامعه، به فراخور حال متغیر است. متناسب با شرایط اقتصادی و اجتماعی و درجه انکشاف نیروهای مولده و پیشرویهای فرهنگی و آموزشی در یک جامعه معین، میتوان از محورهای اساسی حاکم بر جامعه سخن بهمیان آورد و این محورهای حفظ جامعه کهن و روابط میان انسانها در آن جامعه را، مشخص کرد.
پس از روشن شدن این محورهای اساسی است که باید چالشهای جامعه را روشن نمود. آنگاه است که میتوان مشخص کرد آیا حرکت اجتماعی، به منظور زیر سوال بردن و کنار گذاردن این محورهای اساسی سیستم ستمگرانه و استثماری جامعه است یا حرکتهای اجتماعی و جنبشهای مردمی، محورهای فرعی آن جامعه و سیستم ستمگرانهاش را مورد حمله قرار دادهاند.
تا آن زمان که محورهای فرعی سیستم، مورد تهاجم مردم بهپاخواسته است، نمیتوان از یک حرکت عظیم اجتماعی و یک انقلاب اجتماعی سخن بهمیان آورد، زیرا هنوز مردم تحت ستم، بنیان اصلی ستمگرانه جامعه را مورد حمله قرار ندادهاند و هنوز آن جامعه میتواند با حل مسایل فرعی و با ایجاد کانالهای انحرافی و سازشهای مقطعی، اساس سیستم اقتصادی و اجتماعی را از زیر ضرب برهاند و با زد و بندهای سیاسی با این یا آن طیف اجتماعی، دادن و گرفتن امتیازها و انتقال آنها از قشری به قشر دیگر و دادن مانور در پیچ و خم دهلیزهای متفاوت اجتماعی، همچنان بنیان گذشته را برای خود حفظ کند و از فروپاشی کامل آن سیستم اجتماعی جلوگیری کند.
اما آن زمان که ستمدیدگان، در جهت از میان برداشتن ستون اصلی نظام حاکم و عمودهای اصلی سیستم اجتماعی و استثمارگرانه موجود، به حرکت در میآیند، دیگر مسایل فرعی، به کناری گذارده میشود و بحث اصلی، بر سر آن خیزش عمومی است که برای بهدست آوردن تمام حقوق از دسترفته، بهحرکت درآمده و خیز برداشته است تا تمام حقوق از دسترفته خود را باز ستاند.
آنگاه که مردمی بهحرکت در آمده و تنها در پی باز پسگیری مثلا حق خود در یک انتخابات یا در یک تجمع خیابانی و یا در چند مواد قانونی هستند، مسلما در اینگونه موارد، اساس سیستم حاکم بر خود و جامعه را به چالش نکشیدهاند. در این موارد، سیستم حاکم میتواند با ایجاد چند رفرم و چند حرکت و مانور حساب شده، اساس و بنیان سیستم را از تعرض، نجات داده و برای سالهای متمادی، همچنان به حرکت افتان و خیزان خود ادامه دهد. ولی آن زمان که اعتراضات، متوجه بنیانهای اصلی سیستم حاکم و به اصطلاح پایههای نظامی و امنیتی است و تریبونهای رسمی نیز از گفتن و پخش آن ابایی ندارند، دیگر حفظ و پایداری چنین سیستم اجتماعی، از نظر عقلی و منطقی و بهلحاظ مشروعیت عمومی، بهسختی امکانپذیر خواهد بود.
امکان نگهداری چنین نظام و سیستمی، که دیگر بهصورت علنی و بهدست اکثریت مردم فعال در حرکتهای اجتماعی، بهچالش کشیده میشود، بسی دشوار است. تا کنون فقط اندکی از حکومتگران گوناگون توانستهاند از این دست چالشها، جان سالم به در برده و بدون تغییرات اساسی در یک یا چند مقوله اصلی نظام حاکم، از آن چالشهای اجتماعی، پیروز بیرون بیایند.
برخی خواستههای ابتدایی مردم در بسیاری از جوامع، به راحتی قابل پاسخ دادن است. در یک جامعه نسبتا با ثبات، تظاهرات موضعی و یا اعتراضات منطقهای، با اصلاحات اولیه قابل حل است. حتی در جامعه خودمان، اعتراضات منطقهای مانند مشهد (1372)، قزوین (1374) و یا اسلامشهر (1373) که با وسعت و گستردگی زیادی همراه بود، بهسادگی فروکش کرده و تداوم نیافت. این خواستههای منطقهای، سراسری نبود و خواستههای مقطعی و اولیه داشت و یا آنکه در عین اعتراضی بودن، هدف معین و مشخصی را دنبال نمیکرد.
در اعتراضات مشهد، مساله اصلی حمله ماموران شهرداری به یک ساختمان بدون جواز بود که منجر به اعتراض سراسری شد. اما بهسرعت و با تمام شدن خشم ابتدایی مردم و عقبنشینی نیروهای انتظامی در روز اول و اعزام نیروهای جدید از شهر های دیگر، توانستند از گسترش اعتراضات جلوگیری کنند.
در اعتراضات مشابه قزوین و اسلامشهر نیز، با عقبنشینیهای مقطعی از جانب حکومت و سرکوب نظامی در مرحله بعدی، عملا این حرکتها را در نطفه خفه کردند و از گسترش آنها جلوگیری شد.
اما آنگاه که مردم، ستون اصلی نظام حاکم، یعنی نیروهای نظامی و فرماندهی عالی آن را، مشروع ندانسته و آنها را به چالش میکشند و از خواستههای محلی و منطقهای فراتر میروند، دیگر نمیتوان از یک حرکت غیر هدفمند یا یک حرکت جزیی و ناآگاهانه خبر داد. در این زمان، شعور اجتماعی حاکم بر جنبش به سطح بالایی رسیده است که دیگر نمیخواهد با مظلومنمایی، حق خود را خواهشمندانه دریافت کند، بلکه با تعرض به نظام حاکم و نامشروع دانستن آن، حقوق خود را مطالبه میکند.
در این زمان است که دیگر، اقشار تحت ستم حاضر نیستند به شیوه قدیم، تن به ستم و استثمار نظام حاکم بدهند و نیروهای حاکم نیز نمیتوانند به شیوههای گذشته، با انجام یک اصلاح کوچک و یا یک زد و بند سیاسی ساده و بهطور کلی با یک مانور اجتماعی، مشکل جامعه را حل کنند.
این زمان، دیگر خواستههای مردم، نه مقطعی و نه منطقهای بوده و نه با اصلاحات کوچکی فروکش میکند. این هنگام، خواسته مشخصی در دستو کار حرکتهای اجتماعی قرار میگیرد و این خواسته، هر روز پر رنگتر شده و بهتدریج، به خواست تمامی مردم تحت ستم تا کنون، تبدیل میشود. این هنگام، هنگام انقلابات اجتماعی است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر