رخدادهای پس از 16 آذر بهخصوص اعتراضات توده ای در روزهای تاسوعا و عاشورا نشان داد که خیزش توده های مردم ایران دارای چه پتانسیل و عمق و گستره ای است تا جایی که هر ناظر بی طرف و شرافتمندی را به تایید وا داشت. سیر روند اعتراضات از روزهای قبل از انتخابات تا کنون با سرعت و شتاب پرتوان خویش، از محدودهی انتخابات و مسایل مربوط به آن بسیار فراتر رفته و به جنبشی بر ضد دیکتاتوری رشد و ارتقا یافته است.
این رشد و ارتقا را می توان در بسیاری از زمینه ها مشاهده کرد؛ از جمله تغییر شعارها که آرام آرام از مساله ی پس گرفتن رای و “یا حسین/ میرحسین“ به ”مرگ بر دیکتاتور“ و ”مرگ بر اصل ...“ تبدیل شده که خود شاهدی گویاست. همچنین تعداد هر چه بیشتر افراد شرکتکننده در اعتراضات مردمی، به خصوص جوانان، زنان و دانشجویان که مورد آخری تقریبا سراسری و دراغلب دانشگاهها و مراکز آموزش عالی از تهران و تبریز و اصفهان گرفته تا یاسوج و شهرکرد، بیانگر رشد و رزمندگی جنبش ضد دیکتاتوری کنونی است. اخبار مختلف از سراسر ایران، فیلمهای خبری گوناگون موجود در سایتها و ماهوارهها و همچنین علی رغم سانسور گسترده در لابلای صفحات داخلی بعضی نشریات و روزنامههای چاپ داخل، به خوبی نشان میدهد که تودههای مردم تا چه حد شجاعانه و با شور و شوقی وصف ناشدنی و امید بخش و متنوع، دست به تعرض میزنند و به خوبی تلاش دارند که از خود دفاع نمایند. برای این مردم، اثبات شده است که با مظلومنمایی و سادهانگاری و سکوت، نمیتوان کاری از پیش برد و میباید جلوی این ماشین عظیم سرکوب و جنایت ایستاد. به سرعت شعار ”نترسید نترسید/ ما همه با هم هستیم“ به شعار ”بترسید بترسید/ ما همه با هم هستیم“ تبدیل شد.
این مقاومت جانانه، باعث ایجاد شکاف در بالاییها و طبقهی حاکم شده است که خود دلیل دیگری برای اعتلای این جنبش و خیزش تودهای در ایران است. دولت برای مقابله با رشد این اعتراضات و همچنین جلوگیری از تعمیق شکافهای داخلی خود، دست به اقدامات و اعمالی میزند که گویای استیصال و عدم توانایی برای بازگرداندن وضعیت سابق میباشد؛ هر چند با لافزنیها و رجزخوانیهای عجیب و غریب و قدرتنماییهایی، سعی در پوشاندن این ناتوانی دارد که این تلاش مذبوحانه، واقعا از یک ضعف و سردرگمی شدید خبر میدهد. با پول و پاداش اضافه کار و زور و تهدید، کارمندان و عوامل خود را به تظاهرات فرمایشی دولتی میکشاند و برای کنترل آنها، در مبدا و مقصد کارتزنی میکند. با عوامفریبی و هیاهو و جنجالآفرینی فراوان و استفاده تمام عیار از عقاید مذهبی و سازماندهی دستجات اوباش و اراذل چاقوکش و قمه به دست، میخواهد فضای رعب و وحشت را گسترش داده و آب رفته را به جوی بازگرداند. جالب اینکه علیرغم دستگیری و شکنجه و کشتار و تجاوز و از پل پرت کردن و زیر ماشین کردن و بستن و دوختن دهان هر ندای مخالف و معترض و آزادیخواهی، اعلام کرده است که دوران مدارا و نرمش به پایان رسیده و قرار است که از این به بعد تمام معترضین خیابانی به عنوان ”محارب“ محاکمه شوند.
چنین اقداماتی در شرایطی صورت میگیرد که خبری از گوشه و کنار مبنی بر تمرد و سرپیچی از دستور عدهای از نیروهای تحت امر انتظامی و ... به گوش میرسد و دولت تلاش دارد با فراخوان و بسیج تمام نیروها و قدرتش، کف خیابان را بهخصوص در روزهای خاص اعتراضی، به عنوان عرصهای بسیار مهم، از دست تودههای مردم گرفته و سکوتی قبرستانی را در خیابان حاکم گردانده و به نیروهایش اعتماد به نفس لازم را برگرداند و با تبلیغ اینکه مساله و خبری نیست و تعداد اینها بسیار اندک و کم و ناچیز است، میخواهد با تزریق روحیهای مصنوعی، از ریزش نیروهایش جلوگیری کند و انگیزهای مجدد در آنها بدمد و مانع از گسترش شکاف گسترده در نیروهای وفادارش گردد.
از سوی دیگر حکومت میکوشد علاوه بر گسترش فضای سرکوب و ارعاب و تهدید، درگیریهای زودرس و خشونت بار را به مردم تحمیل کرده و هزینهی فعالیت سیاسی و هر اعتراض سادهای را بسیار بالا ببرد. البته آشکار است که تمایل به این زورآزمایی، در آن عرصه و جاهایی است که توازن قوا به نفع آنها چربش و برتری دارد.
به موازات این اقدامات همهجانبه و فراگیر در سرکوب تمام عیار، دولت سعی میکند جنبش ضد دیکتاتوری کنونی را، که همان آرمانهای آزادیخواهانه و انسانی سی سال گذشته را پرتوانتر و شفافتر دنبال میکند، به جنبشی بیبو و خاصیت و صرفا در چارچوب انتخابات و تقلبات پیرامون آن، محدود سازد. بدین خاطر دائما از موسوی و کروبی و خاتمی و هاشمی و عوامل دست چندمشان به عنوان سران فتنه یاد میکند؛ با این که میداند این افراد به هیچ وجه نه نماد آزادیخواهی هستند و نه توان رهبری و یا حتا پیوستن و تایید جنبشی با این پتانسیل را دارند. به این شکل میخواهد رندانه، اصلاحطلبی فوق العاده سطحی ای را برای فروکاستن خواستها و مطالبات مردم به جان آمدهی کنونی، قالب کند. رفرمیسمی که رهبر جنبش سبز آن، بارها تاکید کرده است که خواستار بازگشت به دوران اولیه حکومت و قانون اساسی آن است. همان قانونی که هزاران بار توسط خود آنان و تمام عوامل حکومتی زیر پا گذاشته و نقض شده است، تمامیت خواست اصلاح طلبان را تشکیل میدهد و جالبتر آنکه رهبران آن اعلام میکنند که هیچ نقشی در این جنبش نداشته و صرفا دنباله رو مردم هستند.
اما حکومت جمهوری اسلامی در این امر تنها نیست. تمامیت طبقهی حاکم، اعم از غالب و مغلوب و اپوزوسیون داخلی و خارجی حکومت و اصلاح طلب و لیبرال و سلطنت طلب و مشروطه خواه و مدافعان جدی آنان در دولتهای اروپایی و امریکایی و ...، در این مساله وحدت نظر دارند که میباید با هر وسیله ی ممکن، از رادیکالیسم این جنبش جلوگیری کرد. اصلاح طلبان رانده شده از حکومت و لیبرالها (این نمایندگان متوهم سرمایه) مرتبا به این حکومت گوشزد میکنند که با اعمال خشن و بی رحمانه خود، موجب گسترش رادیکالیسم و نهایتا موجب انقلاب خواهد شد که موضوعی بسیار خطرناک و گناهی نابخشودنی محسوب میشود. آنها فکر میکنند که اگر حداقلی از یک دموکراسی نیمبند و به قول معروف یک شیر بی یال دم و اشکم (یا به گفته میر حسین موسوی: حداقلی از یک آب جوی باریک) باشد، میتوان به ترمیم و بازگرداندن ثبات و وحدت امیدوار بود. طیف اصلاح طلبان در همراهی کامل با سرداران و شکنجهگران و پاسداران سابق (مثل مخملباف، سازاگارا و سروش و...) و لیبرالهای عقب ماندهای همچون سحابی و یزدی و ...، میخواهند زیر لوای عدم خشونتورزی و برای به اصطلاح جلوگیری از کشته شدن بی گناهان و حفظ و جلوگیری از فروپاشی و تقسیم ایران، تودههای مردم ایران را دست بسته به مسلخ برده و به تسلیم کشانده و مطالبات جدی و انسانی آنها را تا حد ممکن از محتوا خالی کرده و به خواستههایی در جهت تقسیم مجدد قدرت و سهیم شدن این حضرات در کرسیهای مختلف وزارت و وکالت مجلس تبدیل کرده و تقلیل دهند.
به نظر میرسد این امر حداقل به این شکل مفتضاحانه و رسوا، قابل انجام نباشد، زیرا ایران کشوری است سرمایهداری، که درگیر یک بحران عظیم سیاسی و اقتصادی و اجتماعی است که حداقل در طول 33 سال گذشته، به هیچ وجه از عمق و دامنهی این بحران، نه تنهاکاسته نشده، بلکه هر روز بر ابعاد آن نیز افزوده شده است. این نظام برای حل معضلات خود، تلاش داشته تمام دستاوردها و امتیازات و نقاط مثبتی را که مردم در مراحل و مبارزات مختلف کسب کردهاند را پس گرفته و دائما بر بی حقوقی و فقر و فلاکت مردم و ستم و تبعیض و نابرابری، شدت و حدتی کم نظیر ببخشد.
در این رابطه با دستگیری و اعدام فعالین و رهبران عملی و روشنفکران انقلابی، چه در دهه 60 و چه بعد از آن در عرصههای گوناگون مبارزه، آنها را متوقف و فعالیت هر گونه تشکل و انسجامی را در نطفه خفه و راه را برای سودآوری هر چه بیشتر طبقهی سرمایهدار ایران و پیوستن آن به نظام سرمایهداری جهانی هموار و خود را به عنوان نیرویی کارآمد و به درد بخور (هر چند عقبمانده) برای کل طبقهی حاکم جا بزند. علی رغم این سرکوب کم نظیر و وحشتناک، مبارزه و فعالیت و مقاومت مردم برای یک زندگی انسانی و دستیابی به رفاه و آزادی و حقوق اولیه زندگی، هیچ گاه به طور تمام و کمال متوقف نشده است و با ابتکارات و فعالیتی متمدانه و مدرن، دنبال شده است.
جنبش های مختلف کارگران، زنان، دانشجویان، معلمان و پرستاران و جوانان به تنگ آمده، با کسب تجارب و آموختن درس های گوناگون، زیربنای این جنبش عظیم ضد دیکتاتوری موجود در ایران هستند. جنبشهایی که آرزو و آمال آن، از دل انقلاب ناتمام و پرقوت از کف رفته، انرژی میگیرند و به آن نیرو میبخشند. همان طور که در شعاری پس از انتخابات بیان شد: "موسوی بهانه است/ کل نظام نشانه است" می بینیم که مردم به این راحتیها از خواستههای خود کوتاه نیامده و با مستحکم کردن صفوف خود، راه را برای پیشروی هر چه بیشتر هموار مینماید.
هر چند در این زمینه عدم سازماندهی گسترده و موثر و نبود یک تئوری منسجم، در نظر و دیدگاه بخشی از صاحبنظران، از نقایص جدی این مبارزه محسوب میشود که آن را یک نقطه ضعف اصولی و تعیینکننده برای ادامه کاری این جنبش میدانند و به درجات زیادی درست هم هست، اما باید اضافه کرد جنبش تودهای کنونی، یک جنبش عظیم است که در همین 6 یا 7 ماه دور جدید شکلگیری خود، نشان داده است که با توجه به داشتههای خود، تا چه حد راه دشوار کنونی را با سرعتی خیرهکننده و تعجببرانگیز طی کرده است. با اینکه از زمان شروع آن تا کنون، از آن رهبری و سازماندهی ظاهرا شناخته شده و کلاسیک محروم بوده، اما این جنبش مدرن تا همین جا هم توانسته است از امکانات دنیای مدرن همچون اینترنت و ماهواره و موبایل، به بهترین نحو برای سازماندهی و پیشبرد اندیشهها و نمایش حرکات و حقانیت خود، نهایت استفاده را ببرد و به این ترتیب، انسانهای متمدن و شریف را در اقصی نقاط دنیا به تحسین و حمایت واداشته است. نگاه کنید که چگونه ابزارهای عوام فریبی و انحراف تودههای مردم از دست حکومت خارج میشود تا جایی که موجب هراس و ترسی بیمانند در آنها شده است. نگاه کنید به از دار پایین کشیدن دو نفر در سیرجان، نگاه کنید به جنبش مادران مبارز و نحوهی اطلاع رسانی آنها و همچنین ابتکارات و خلاقیت و شجاعت پرشور آنان. نگاه کنید به حمایت مردان مبارزی که .... نگاه کنید به حضور مستمر مردم برای شرکت در اعتراضات و مقابله با چاقوکشان و موتورسواران و سایر اوباشان.
بنابراین تلقی ما از سازمان یابی و رهبری، نباید اولا عجولانه و ثانیا صرفا به گسترش اشکال شناخته شده و سنتی محدود باشد. مرتبا از اعماق و درون این جنبش، نسل جدیدی از رهبران، ساخته و پرداخته شده و خواهد شد. هر روزی که میگذرد شاهدیم که این جنبش، در عرصه های گوناگون همچون جنبش کارگری، زنان و یا مدافعان حقوق کودک و فعالین محیط زیست، کانونها، سندیکاها و شوراها و نهادهای (صرف نظر از محدودیت ها و اشکالات و نقاط ضعف شان) مختلفی را به وجود می آورد و آنها را تقویت میکند و به احتمال بسیار زیاد، از این پس نیز این روند متوقف نشده و هر روز ابعاد آن گسترش خواهد یافت و قطعا با گسترش این روند، رژیم را به عقب نشینی وادار خواهد کرد.
حین ورشکستگی سیستم اقتصادی و بحرانهای گوناگون اقتصادی، انتظار میرود که با تصویب شدن و اجرای لایحهی هدفمند کردن یارانهها، بار دیگر تودههای محروم و فقیر و فرودست شهری در شهرهای بزرگ و شهرکهای اطرافشان، به میدان مبارزه ی جدیدی کشانده شوند و علاوه بر جنبشهای موجود، موجی گسترده از جنبش فقرا و گرسنگان و بیکاران و محرومان، خواب راحت را بر چشم اعوان و انصار و ایدئولوگ های داخل و خارج طبقهی حاکم، حرام گرداند. به یاد بیاورید شورشهای دههی هفتاد در مشهد و اسلام شهر و قزوین را که به دنبال طرح تعدیل اقتصادی دولت رفسنجانی، از طرف تودههای فقیر برپا شد. بدین سان، شکافهایی که در دیواره این سد و این اختناق ایجاد خواهد شد، هرچه سریعتر راه را برای جنبش ضد دیکتاتوری، هموار و آمادهتر مینماید. پس خیلی ساده میتوان ادعا کرد و امیدوار بود که نه تنها حاکمان فعلی، بلکه اصلاحطلبان و سایر رهبران جنبش سبز نیز، به هیچ وجه دارای آن قدرت و توانمندی و سازماندهی و یکپارچگی نیستند که این لوکوموتیو پرتوان را کاملا متوقف و آن را به بیراهه بکشانند. البته در این سرکوب هولناک، راه های بسیاری برای سنگ اندازی، فریب کاری و خراب کاری وجود دارد.
اما اصلیترین و کلیدیترین نکتهای که باید بیان کرد: در نظام سرمایهداری، این طبقه کارگر است که به حکم شرایط عینیاش در تولید و سیستم، دارای آن چنان توانایی است که می تواند با رهبری خویش و هدایت تمام ستم دیدگان و محرومان و زحمت کشان، وضعیت را به گونهای تغییر دهد که دیکتاتوری و نابرابری را از بین برده و آزادی و برابری را جایگزین هرگونه ستم طبقاتی، جنسیتی، مذهبی و... نماید و با آزاد کردن خود، تمام جامعه را نجات دهد.
در صورت حضور فعال جنبش کارگری، زمینه برای گسترش جنبش ضد دیکتاتوری فراهم میشود. جنبش ضد دیکتاتوری نیز میتواند راه را برای ورود پر صلابت و توده ای و تعرضی جنبش کارگری به عرصههای تعیین کنندهتر نبردهای طبقاتی و سیاسی آینده، هموار نماید.
این مقاومت جانانه، باعث ایجاد شکاف در بالاییها و طبقهی حاکم شده است که خود دلیل دیگری برای اعتلای این جنبش و خیزش تودهای در ایران است. دولت برای مقابله با رشد این اعتراضات و همچنین جلوگیری از تعمیق شکافهای داخلی خود، دست به اقدامات و اعمالی میزند که گویای استیصال و عدم توانایی برای بازگرداندن وضعیت سابق میباشد؛ هر چند با لافزنیها و رجزخوانیهای عجیب و غریب و قدرتنماییهایی، سعی در پوشاندن این ناتوانی دارد که این تلاش مذبوحانه، واقعا از یک ضعف و سردرگمی شدید خبر میدهد. با پول و پاداش اضافه کار و زور و تهدید، کارمندان و عوامل خود را به تظاهرات فرمایشی دولتی میکشاند و برای کنترل آنها، در مبدا و مقصد کارتزنی میکند. با عوامفریبی و هیاهو و جنجالآفرینی فراوان و استفاده تمام عیار از عقاید مذهبی و سازماندهی دستجات اوباش و اراذل چاقوکش و قمه به دست، میخواهد فضای رعب و وحشت را گسترش داده و آب رفته را به جوی بازگرداند. جالب اینکه علیرغم دستگیری و شکنجه و کشتار و تجاوز و از پل پرت کردن و زیر ماشین کردن و بستن و دوختن دهان هر ندای مخالف و معترض و آزادیخواهی، اعلام کرده است که دوران مدارا و نرمش به پایان رسیده و قرار است که از این به بعد تمام معترضین خیابانی به عنوان ”محارب“ محاکمه شوند.
چنین اقداماتی در شرایطی صورت میگیرد که خبری از گوشه و کنار مبنی بر تمرد و سرپیچی از دستور عدهای از نیروهای تحت امر انتظامی و ... به گوش میرسد و دولت تلاش دارد با فراخوان و بسیج تمام نیروها و قدرتش، کف خیابان را بهخصوص در روزهای خاص اعتراضی، به عنوان عرصهای بسیار مهم، از دست تودههای مردم گرفته و سکوتی قبرستانی را در خیابان حاکم گردانده و به نیروهایش اعتماد به نفس لازم را برگرداند و با تبلیغ اینکه مساله و خبری نیست و تعداد اینها بسیار اندک و کم و ناچیز است، میخواهد با تزریق روحیهای مصنوعی، از ریزش نیروهایش جلوگیری کند و انگیزهای مجدد در آنها بدمد و مانع از گسترش شکاف گسترده در نیروهای وفادارش گردد.
از سوی دیگر حکومت میکوشد علاوه بر گسترش فضای سرکوب و ارعاب و تهدید، درگیریهای زودرس و خشونت بار را به مردم تحمیل کرده و هزینهی فعالیت سیاسی و هر اعتراض سادهای را بسیار بالا ببرد. البته آشکار است که تمایل به این زورآزمایی، در آن عرصه و جاهایی است که توازن قوا به نفع آنها چربش و برتری دارد.
به موازات این اقدامات همهجانبه و فراگیر در سرکوب تمام عیار، دولت سعی میکند جنبش ضد دیکتاتوری کنونی را، که همان آرمانهای آزادیخواهانه و انسانی سی سال گذشته را پرتوانتر و شفافتر دنبال میکند، به جنبشی بیبو و خاصیت و صرفا در چارچوب انتخابات و تقلبات پیرامون آن، محدود سازد. بدین خاطر دائما از موسوی و کروبی و خاتمی و هاشمی و عوامل دست چندمشان به عنوان سران فتنه یاد میکند؛ با این که میداند این افراد به هیچ وجه نه نماد آزادیخواهی هستند و نه توان رهبری و یا حتا پیوستن و تایید جنبشی با این پتانسیل را دارند. به این شکل میخواهد رندانه، اصلاحطلبی فوق العاده سطحی ای را برای فروکاستن خواستها و مطالبات مردم به جان آمدهی کنونی، قالب کند. رفرمیسمی که رهبر جنبش سبز آن، بارها تاکید کرده است که خواستار بازگشت به دوران اولیه حکومت و قانون اساسی آن است. همان قانونی که هزاران بار توسط خود آنان و تمام عوامل حکومتی زیر پا گذاشته و نقض شده است، تمامیت خواست اصلاح طلبان را تشکیل میدهد و جالبتر آنکه رهبران آن اعلام میکنند که هیچ نقشی در این جنبش نداشته و صرفا دنباله رو مردم هستند.
اما حکومت جمهوری اسلامی در این امر تنها نیست. تمامیت طبقهی حاکم، اعم از غالب و مغلوب و اپوزوسیون داخلی و خارجی حکومت و اصلاح طلب و لیبرال و سلطنت طلب و مشروطه خواه و مدافعان جدی آنان در دولتهای اروپایی و امریکایی و ...، در این مساله وحدت نظر دارند که میباید با هر وسیله ی ممکن، از رادیکالیسم این جنبش جلوگیری کرد. اصلاح طلبان رانده شده از حکومت و لیبرالها (این نمایندگان متوهم سرمایه) مرتبا به این حکومت گوشزد میکنند که با اعمال خشن و بی رحمانه خود، موجب گسترش رادیکالیسم و نهایتا موجب انقلاب خواهد شد که موضوعی بسیار خطرناک و گناهی نابخشودنی محسوب میشود. آنها فکر میکنند که اگر حداقلی از یک دموکراسی نیمبند و به قول معروف یک شیر بی یال دم و اشکم (یا به گفته میر حسین موسوی: حداقلی از یک آب جوی باریک) باشد، میتوان به ترمیم و بازگرداندن ثبات و وحدت امیدوار بود. طیف اصلاح طلبان در همراهی کامل با سرداران و شکنجهگران و پاسداران سابق (مثل مخملباف، سازاگارا و سروش و...) و لیبرالهای عقب ماندهای همچون سحابی و یزدی و ...، میخواهند زیر لوای عدم خشونتورزی و برای به اصطلاح جلوگیری از کشته شدن بی گناهان و حفظ و جلوگیری از فروپاشی و تقسیم ایران، تودههای مردم ایران را دست بسته به مسلخ برده و به تسلیم کشانده و مطالبات جدی و انسانی آنها را تا حد ممکن از محتوا خالی کرده و به خواستههایی در جهت تقسیم مجدد قدرت و سهیم شدن این حضرات در کرسیهای مختلف وزارت و وکالت مجلس تبدیل کرده و تقلیل دهند.
به نظر میرسد این امر حداقل به این شکل مفتضاحانه و رسوا، قابل انجام نباشد، زیرا ایران کشوری است سرمایهداری، که درگیر یک بحران عظیم سیاسی و اقتصادی و اجتماعی است که حداقل در طول 33 سال گذشته، به هیچ وجه از عمق و دامنهی این بحران، نه تنهاکاسته نشده، بلکه هر روز بر ابعاد آن نیز افزوده شده است. این نظام برای حل معضلات خود، تلاش داشته تمام دستاوردها و امتیازات و نقاط مثبتی را که مردم در مراحل و مبارزات مختلف کسب کردهاند را پس گرفته و دائما بر بی حقوقی و فقر و فلاکت مردم و ستم و تبعیض و نابرابری، شدت و حدتی کم نظیر ببخشد.
در این رابطه با دستگیری و اعدام فعالین و رهبران عملی و روشنفکران انقلابی، چه در دهه 60 و چه بعد از آن در عرصههای گوناگون مبارزه، آنها را متوقف و فعالیت هر گونه تشکل و انسجامی را در نطفه خفه و راه را برای سودآوری هر چه بیشتر طبقهی سرمایهدار ایران و پیوستن آن به نظام سرمایهداری جهانی هموار و خود را به عنوان نیرویی کارآمد و به درد بخور (هر چند عقبمانده) برای کل طبقهی حاکم جا بزند. علی رغم این سرکوب کم نظیر و وحشتناک، مبارزه و فعالیت و مقاومت مردم برای یک زندگی انسانی و دستیابی به رفاه و آزادی و حقوق اولیه زندگی، هیچ گاه به طور تمام و کمال متوقف نشده است و با ابتکارات و فعالیتی متمدانه و مدرن، دنبال شده است.
جنبش های مختلف کارگران، زنان، دانشجویان، معلمان و پرستاران و جوانان به تنگ آمده، با کسب تجارب و آموختن درس های گوناگون، زیربنای این جنبش عظیم ضد دیکتاتوری موجود در ایران هستند. جنبشهایی که آرزو و آمال آن، از دل انقلاب ناتمام و پرقوت از کف رفته، انرژی میگیرند و به آن نیرو میبخشند. همان طور که در شعاری پس از انتخابات بیان شد: "موسوی بهانه است/ کل نظام نشانه است" می بینیم که مردم به این راحتیها از خواستههای خود کوتاه نیامده و با مستحکم کردن صفوف خود، راه را برای پیشروی هر چه بیشتر هموار مینماید.
هر چند در این زمینه عدم سازماندهی گسترده و موثر و نبود یک تئوری منسجم، در نظر و دیدگاه بخشی از صاحبنظران، از نقایص جدی این مبارزه محسوب میشود که آن را یک نقطه ضعف اصولی و تعیینکننده برای ادامه کاری این جنبش میدانند و به درجات زیادی درست هم هست، اما باید اضافه کرد جنبش تودهای کنونی، یک جنبش عظیم است که در همین 6 یا 7 ماه دور جدید شکلگیری خود، نشان داده است که با توجه به داشتههای خود، تا چه حد راه دشوار کنونی را با سرعتی خیرهکننده و تعجببرانگیز طی کرده است. با اینکه از زمان شروع آن تا کنون، از آن رهبری و سازماندهی ظاهرا شناخته شده و کلاسیک محروم بوده، اما این جنبش مدرن تا همین جا هم توانسته است از امکانات دنیای مدرن همچون اینترنت و ماهواره و موبایل، به بهترین نحو برای سازماندهی و پیشبرد اندیشهها و نمایش حرکات و حقانیت خود، نهایت استفاده را ببرد و به این ترتیب، انسانهای متمدن و شریف را در اقصی نقاط دنیا به تحسین و حمایت واداشته است. نگاه کنید که چگونه ابزارهای عوام فریبی و انحراف تودههای مردم از دست حکومت خارج میشود تا جایی که موجب هراس و ترسی بیمانند در آنها شده است. نگاه کنید به از دار پایین کشیدن دو نفر در سیرجان، نگاه کنید به جنبش مادران مبارز و نحوهی اطلاع رسانی آنها و همچنین ابتکارات و خلاقیت و شجاعت پرشور آنان. نگاه کنید به حمایت مردان مبارزی که .... نگاه کنید به حضور مستمر مردم برای شرکت در اعتراضات و مقابله با چاقوکشان و موتورسواران و سایر اوباشان.
بنابراین تلقی ما از سازمان یابی و رهبری، نباید اولا عجولانه و ثانیا صرفا به گسترش اشکال شناخته شده و سنتی محدود باشد. مرتبا از اعماق و درون این جنبش، نسل جدیدی از رهبران، ساخته و پرداخته شده و خواهد شد. هر روزی که میگذرد شاهدیم که این جنبش، در عرصه های گوناگون همچون جنبش کارگری، زنان و یا مدافعان حقوق کودک و فعالین محیط زیست، کانونها، سندیکاها و شوراها و نهادهای (صرف نظر از محدودیت ها و اشکالات و نقاط ضعف شان) مختلفی را به وجود می آورد و آنها را تقویت میکند و به احتمال بسیار زیاد، از این پس نیز این روند متوقف نشده و هر روز ابعاد آن گسترش خواهد یافت و قطعا با گسترش این روند، رژیم را به عقب نشینی وادار خواهد کرد.
حین ورشکستگی سیستم اقتصادی و بحرانهای گوناگون اقتصادی، انتظار میرود که با تصویب شدن و اجرای لایحهی هدفمند کردن یارانهها، بار دیگر تودههای محروم و فقیر و فرودست شهری در شهرهای بزرگ و شهرکهای اطرافشان، به میدان مبارزه ی جدیدی کشانده شوند و علاوه بر جنبشهای موجود، موجی گسترده از جنبش فقرا و گرسنگان و بیکاران و محرومان، خواب راحت را بر چشم اعوان و انصار و ایدئولوگ های داخل و خارج طبقهی حاکم، حرام گرداند. به یاد بیاورید شورشهای دههی هفتاد در مشهد و اسلام شهر و قزوین را که به دنبال طرح تعدیل اقتصادی دولت رفسنجانی، از طرف تودههای فقیر برپا شد. بدین سان، شکافهایی که در دیواره این سد و این اختناق ایجاد خواهد شد، هرچه سریعتر راه را برای جنبش ضد دیکتاتوری، هموار و آمادهتر مینماید. پس خیلی ساده میتوان ادعا کرد و امیدوار بود که نه تنها حاکمان فعلی، بلکه اصلاحطلبان و سایر رهبران جنبش سبز نیز، به هیچ وجه دارای آن قدرت و توانمندی و سازماندهی و یکپارچگی نیستند که این لوکوموتیو پرتوان را کاملا متوقف و آن را به بیراهه بکشانند. البته در این سرکوب هولناک، راه های بسیاری برای سنگ اندازی، فریب کاری و خراب کاری وجود دارد.
اما اصلیترین و کلیدیترین نکتهای که باید بیان کرد: در نظام سرمایهداری، این طبقه کارگر است که به حکم شرایط عینیاش در تولید و سیستم، دارای آن چنان توانایی است که می تواند با رهبری خویش و هدایت تمام ستم دیدگان و محرومان و زحمت کشان، وضعیت را به گونهای تغییر دهد که دیکتاتوری و نابرابری را از بین برده و آزادی و برابری را جایگزین هرگونه ستم طبقاتی، جنسیتی، مذهبی و... نماید و با آزاد کردن خود، تمام جامعه را نجات دهد.
در صورت حضور فعال جنبش کارگری، زمینه برای گسترش جنبش ضد دیکتاتوری فراهم میشود. جنبش ضد دیکتاتوری نیز میتواند راه را برای ورود پر صلابت و توده ای و تعرضی جنبش کارگری به عرصههای تعیین کنندهتر نبردهای طبقاتی و سیاسی آینده، هموار نماید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر