دوشنبه، اردیبهشت ۲۷

گفت و گو های خودمانی

مصاحبه های خودمانی درباره ی هدفمند کردن یارانه ها

رفت و آمد با مترو را علی رغم شلوغ بودن و توام بودن با اعمال شاقه اش خیلی دوست دارم. نه فقط به خاطر اینکه امن ترین، راحت ترین، منظم ترین و ارزان ترین وسیله ی حمل و نقل عمومی است ( هر چند به خاطر باندبازی ها و جناح بندی های سیاسی و کمبود بودجه و سوء مدیریت علامت سوال جدی در تمام موارد فوق دیده می شود) بلکه بیشتر برای اینکه از ترافیک نفرت انگیز و اعصاب خرد کن تهران هم خبری نیست ومردم در صورت مشاهده فضای مناسب خیلی راحت و سراست حرف دلشان را بر زبان می آورند. گویا هیچ نهاد و دوربین و ماموری وجود ندارد.علی رغم حرکت مترو در زیرزمین در بعضی خطوط، مردم زمینی ترین خواست ها و نظرات خود را در گفت و گوها مطرح می کنند.

خیلی دلم می خواست بدانم مردم واقعا در باره ی هدفمند کردن یارانه ها چه می دانند و چه می گویند؟ تصمیم گرفتم دو سه هفته ای در خطوط 1 و 2 و 5 مترو در ساعات مختلف خیلی روشن و شفاف در باره ی این طرح صحبت کنم که مطالب زیر بخشی از این گفت و گوهاست. البته گفت و گوهای جالب دیگری هم در همین ارتباط شنیدم اما چون ارتباطی ظاهرا مستقیم با مساله یارانه ها ندارد، اما خود بیانگر درد ها و رنج های تیپ های مختلف مردم است که فعلا ازبیان آنها اجتناب می کنم . اما توضیح چند نکته:

قسمتی از صحبت های مردم را نمی توانم بنویسم.زیرا آنچنان بعضی ها را مورد ”لطف و نوازش“ خود قرار می دادند که امکان نوشتن آن نیست.

اگر در بین مطالب و جملات ِگزارش از شهر، شغل یا ملیتی صحبت به میان آمده، هیچ مفهوم و برداشت خاصی ندارم، فقط برای زنده کردن گفته های بیان می شود و دلیل بر هیچ موضع و نظر خاصی نیست.

مطالب نوشته شده عینا و به همین ترتیب نوشته شده اتفاق نیافتاده است. بلکه برای جلوگیری از یکنواختی و... اینچنین نوشته شده است. گفته های تکراری زیاد هم رد وبدل می شد. من سعی کردم بیشتر نمونه ای جالب از گفته های افراد مختلف را بنویسم. شاید در آینده گفته های دیگر در یک گزارش جدید نوشته شوند.

علیرغم میل اولیه ام برای اینکه بیشتر نظرات دیگران را در باره ی یارانه ها بدانم ناچار بودم برای برقراری گفت و گو و تداوم آن نظرات خودم راهم مطرح کنم که با توجه به کوتاه و سریع و بدون تامل بودن پاسخ ها امکان اشتباه و لغزش اجتناب ناپذیر بوده که امیدوارم با این توضیح پوزش و تقصیرات من را بپذیرید.

***

غروب 5 شنبه است. عده ای زن و مرد قصد دارند سوار خط 2 مترو شوند. بعد از توقف قطار همه با عجله می خواهند زودتر از دیگران سوار شوند تا صندلی خالی را اشغال کنند. من هم روی یکی از صندلی های خالی می نشینم. یک نفر دیگر که ظاهرا از بقیه ی کمی چاق تر است می گوید دو سه تا قلمی بیایند اینجا. 6 نفری می نشینیم. من که می خواهم بروم سر اصل مطلب، آن هم خیلی سریع، نباید وقت را هدر دهم. می گویم : بزار طرح هدفمند کردن یارانه ها پیاده شود آنچنان همه قلمی می شوند که حظ کنی.

دیگران می خندند. یکی می گوید: قلمی که چه عرض کنم. همه می شوند مثل خیار شور توی شیشه. بغل دستی من که دستانش حکایت از گچ کاری ساختمان دارد، می گوید: آقا نگو هدفمند کردن بگو هدرمند کردن یارانه ها. به روی خودم نمی آورم و می پرسم: چی؟ با لهجه ی شیرین آذری دوباره تکرار می کند: هدرمند کردن یارانه ها و سرش را به شیشه تکیه می دهد و قصد دارد با خوابیدن خستگی کار روزانه را تخفیف دهد.

خیلی برایم جالب است. چراغ اول را عجب ”خوب روشن“ کرده اند. تیتر روزنامه همشهری در باره ی یارانه بهانه ی خوبی است که با مسافران گپی بزنم. از جوان روزنامه خوان می پرسم بالاخره این طرح یارانه به کجا رسید؟

خودشان هم نمی دانند. فقط مطمئنم بلایی بر سرمان می آید که نگو و نپرس.

چطور؟

آقایی که سن و سالی ازش گذشته گفت: خوب چطور ندارد. قیمت آب و برق و بنزین بالا می رود و بعد هر چی که فکر کنی آنقدر بالا می کشه که همه به خاک سیاه می افتیم. قیمت ها دوبله می شن. یکی دیگه گفت: چرا می گی دوبله، بگو سوبله.

***

یکی از معدود دفعاتی است که خیل راحت و بدون هل و فشار همیشگی سوار خط کرج شدم. عمدا روی یکی از صندلی های 6 تایی می نشینیم. قطار یواش یواش پر می شود و حرکت می کند. دنبال روزنه ای برای باز کردن سر صحبت هستم. که چشمم به عکس رادیولوژی وعصای مسافری می افتد. از حال و احوالش می پرسم. خیلی زود عکس العمل نشان می دهد. گویا خیلی دلش می خواست که درد دل کند. گفت:

پیک موتوری بودم . یکشب یک ماشین توی تاریکی زد به من و فرار کرد. الان نزدیک یک سال است که گرفتار و بیچاره شدم. من که بیهوش شده بودم دیگران منو به بیمارستان دولتی که مثل قصابخونه بود رساندن. بعد از کلی جراحی استخوان پایم کج جوش خورد و جای بخیه ها روی شکمم عفونت کرد. خلاصه مجبور شدم برم دکتر و بیمارستان خصوصی. موتورم که مفت نمی ارزه. بیمه هم که ندارم. یعد از کلی قرض و قوله برای جراحی حالا یواش یواش دارم بهتر می شم. آنقدر پول عکس و دوا و دکتر، آزمایشگاه و رادیولوژی دادم که حد و حساب نداره.

با او اظهارهمدردی کردم. سعی کردم کمی آرامش کنم. خانمی که آن طرف تر نشسته بود گفت: خدا نکنه کار آدم به دکتر و بیمارستان بیافته. بیچاره می شه. من هم ادامه دادم: خبر دارید می خواهند سوبسید دارو و بیمارستان را هم بردارند. گفت : مگه می دادن که می خواهند بردارند؟

اینطور می گن. که دارو در ایران از همه جا ارزان تره ومردم بیخود و سرخود دارو مصرف می کنن.

.... مگه مردم دیوانه اند که بیخود والکی دارو بخورند.

از زمان رفسنجانی قرار شده بیمارستان ها خرج خودشان را مستقمیا از مریض ها در بیاورند. خلاصه باید بیشتر خصوصی شوند.

یکی دیگه گفت: همه چی خصوصی شده آقا.

از آن زمان بیشتر رفته اند تو خط خصوصی سازی. برای همین برنامه ها وکارها است که 30-40 میلیارد دلار از طرف بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و غیره وام گرفتند. آن موقع می گفتند برای اینکه تعدیل اقتصادی برقرار شود باید اینطور باشد. ..

حالا تعادل برقرار شد؟

همه خندیدیم.

الان هم که دفترچه های بیمه را جایی قبول نمی کنن. دو زار هم نمی ارزه.

اگه خدای نکرده کسی مریض بشه دیگه با قرض و قوله هم نمی تونه خوب بشه. باید ماشین و خونه اش رو هم بذاره روش.

برای یک سرماخوردگی ساده باید 100 هزار تومان پول شربت و قرص بدهیم. اگر بخواهی یک آمپول بزنی باید 5000 تومان بدهی.

گفتم: قیمت دارو و درمان را که من نمی دانم. ولی صد درصد مطمئنم که حذف یارانه دارو و درمان و زدن از بهداشت و بیمه هیچ معنایی جز به خطر انداختن سلامتی زندگی مردم نداره. بخصوص برای بچه ها و مردم طبقه ی 3 و 4.

خدا به خیر کنه.

خوب نباید بزاریم همچو اتفاقی بیافته. باید جلوش بایستیم.

خانمی که آن طرف تر نشسته بود پرسید:

آخه چطوری؟

همه سکوت کردند. مسافری حین عبور ساک دستی اش به مسافر پاشکسته برخورد ونزدیک بود دعوا شود. ولی نشد. آهی از سر درد کشید و همه رفتند توی لاک خودشان.

***

از ترمینال جنوب سوار مترو شدم. چند ایستگاه آمدیم و هیچ فرصتی برای صحبت پیش نیامد. کنارم یک افسر نیروی هوایی نشسته و آن طرف یک خانم جوان. مترو چندان شلوغ نیست. یک دختر بچه دست یک پسر کوچکتر از خود ش را گرفته و توجه همه به خود جلب می کنند. دخترک فال حافظ می فروشد. پسر هم فال ها را روی زانوان مردم یا در دستشان قرار می دهد. با خواهش والتماس از همه می خواهند یک فال بخرند. قطار به ایستگاه می رسد. خانم جوان پیاده می شود و مرد روزنامه به دستی جای او می نشیند. یک اسکناس 100 یا 200 تومانی بابت فال به دخترک دادم. پیرمرد کنجکاوانه می پرسد کدام شعر حافظ است. بیت اول را می خوانم: ”سینه ی مالامال درد است ای در یغا مرهمی“ پیرمرد بقیه شعر را می خواند و حافظه اش را تحسین می کنم. معلم بازنشسته است و فعلا در یک شرکت خصوصی کار می کند. می گوید: چقدر از این بچه ها توی خیابان و مترو زیاد شده اند. حرفش را تایید می کنم. و سپس با لحنی جدی گفت: دو سه سال دیگر بعد از طرح یارانه ای به نظر وضع از جنوب شهر مکزیکوسیتی و برزیل همه بدتر می شود.

یک نفر که جلوی ما ایستاده بود با تعجب می پرسد : یعنی حالا خیلی فرق داریم و یا بهتریم؟ گفتم در صورتی که بتوانند طرح حذف کردن یارانه ها را به خورد مردم بدهند دیگر فقر، فحشا، فساد، سرقت و زورگیری، اعتیاد و هزار تا چیز کثیف دیگر آنقدر گسترده و زیاد می شود که باور کردن آن مشکل باشد. پیرمرد معلم گفت حالا که روز خوش مان است.

مرد دیگری که نسبتا با ما فاصله دارد می گوید: هر چیزی به سر این مردم بیاد حقشان است. پیرمرد گفت: چرا فکر می کنی که ما نباید مثل انسان راحت زندگی کنیم؟ مسافر قبلی گفت: به خاطر کفران نعمت! پیرمرد گفت کدام نعمت؟

من از افسر جوان پرسیدم جناب سروان نظر شما چیست؟ بعد از کمی سکوت می گوید: چه عرض کنم والا؟ می پرسم مگر شما نان و شیر و گوشت و میوه نمی خری؟ مگر پول گاز وبرق و کرایه ماشین نمی دهی؟ مگر قیمت اینها بالا بره به شما فشار وارد نمی شه؟ مگر از لایحه حذف یارانه ها خبر ندارید؟ افسر جوان به آرامی می گوید: ما حق دخالت تو سیاست نداریم. قبل از ان که من چیزی بگویم مسافری که جلوی ما بود گفت: بابا این بنده خدا را ول کن می خواهی کار دستش بدهی؟

پیرمرد دوست داشتنی با توضیح خودش می گوید: یارانه مال خودمان است. حق خودمان است که دارند از ما می گیرند. قبلا هم که می دادند نباید به خاطرش منت سرما بگذارند. من هم می گویم: سرمایه داران وطرفدارانشان همیشه دستمزدها را به صورت ثابت و متغیر در می آوردند. آن چندرغاز ثابت که روشن است اما قسمت متغیر برای این است که هر گاه زورشان چربید از سر و ته آن کم کنند. از حق شیفت،شب کاری، اضافه کاری و ... از مثل امور درمانی و بهداشتی و بیمه تا هزینه حمل و نقل، تحصیل، بازنشستگی، مسکن و ... الان هم که اوضاع کیش میشی شده است و هر چی شرکت و کارخانه وموسسه است در حال ورشسکستگی است. می خواهند یک زندگی بخور و نمیر سرو ته قضیه را هم بیاورند تا سود از ما بهتران تامین و کامل بشه.

پیرمرد معلم هم حرف من را کامل کرد: با این لایحه رسما وعلنا می گویند داری بخر و بخور نداری هم برو بمیر ! والسلام.

قطار به ایستگاه رسید با پیرمرد خداحافظی گرمی کردم و آروزی دیدار مجدد.

***

جمعیت زیادی در ایستگاه توپخانه منتظر آمدن قطار هستند.اوج ساعت رفت و آمد است . من تازه رسیده ام. ولی فکر می کنم یک یا دو قطار تاخیر داشته که جمعیت این چنین جمع شده اند. بی قراری و عصبانیت کاملا به چشم میخورد.عده ای به مترو و یا به ... از پایین تا بالا بد و بیراه می گویند. بالاخره قطار می رسد و موج انسانی مردم به طرف درها هجوم می برند. حتا اجازه خروج به مسافران داخل واگن را هم نمی دهند. فشار به نهایت خود رسیده است و هر طور شده سوار می شوم. مرد کناریم چند تا سنگک در پلاستیک گذاشته،علی رغم بوهای گوناگون بوی دلنشین نان تازه به مشام می رسد. گرمای خوب آن را هم حس می کنم. خیلی دلم می خواهد یک لقمه ی درست و حسابی به من تعارف کند. اما توی این شلوغی کسی به کسی نیست یک نفر هم مرتبا به مردم برای جیب برها هشدار می دهد. می پرسم: نان سنگک گران نشده ” صاحب نان ها می گویند: نه همان 200 تومان می گیریم.

با یارانه یا بدون یارانه؟

لبخندی می زند. یک نفر دیگر می گوید: هنوز برنامه یارانه ها اجرا نشده. بعضی جاها به هزار تومن هم رسیده. کی فکرش را می کرد نون دانه ای هزار تومان! مرد قوی هیکلی با صدایی کاملا متفاوت از اندام تنومندش می پرسد: برنامه؟ می گویم: آره. طرح هدفمند کردن یارانه ها. با تمسخر می گوید: برو بابا خدا پدرت را بیامرزد. کدام برنامه؟ کدام طرح؟ مگر اینها اهل برنامه و حساب و کتاب هستند.

خب قانون حذف سوبسیدها.

خیلی اصرار دارد که قبول کنم هیچ برنامه و عقل و نقشه ای وجود ندارد. عده ای از حرف های او خیلی خوششان می آید.عده ای هم با او همراهی و همدلی خوبی نشان می دهند. می پرسم: پس اگر این برنامه نیست چیه؟ لای روزنامه شرق را باز می کند و یک قسمت را می خواند:“تهدیدهای امریکا صدایی است که از مرده بلند می شه... ناوهای امریکا لگنی بیش نیست“ شلیک خنده ی مردم، آن هم از ته دل، توی این شلوغی هم نعمتی است. از من می پرسد: ناوهای امریکا لگنند؟ 100 تا هواپیما با هم می نشینند و بلند می شوند. موشک و بمب اتم پرتاب می کنند. چند هزار سرباز توی لگن شنا می کنند؟ برنامه یعنی این!

بدجوری یکه تازی می کند.مجال حرف زدن هم به کسی نمی دهد. از این پس هر کسی چیزی می گوید: یکی گفت رییس جمهور گفته گردن کلفت تر از تو هم هیچ غلطی نمی تونه بکنه! بزار عرقت خشک بشه. بعد بیا صحبت کنیم. آخه رییس جمهور یک مملکت اینجوری صحبت می کنه؟

تازگی ها هم گفته که هر کسی توی سال 89 بچه دار شود یک میلیون تومان بهش می دهیم.

بزار اونایی را که زاییده اند بزرگ کنند بعد...

مرد قوی هیکل گفت: خدا وکیلی اینها قانونه؟ برنامه است؟ گفتم: من که هیچ شکی ندارم واقعا برنامه و هدف طرح حذف یارانه ها خیلی خیلی هم جدی است. برای خودش حساب وکتاب دارد. شما فکر می کنید برنامه یعنی اینکه حتما یک چیز خوب و درست و حسابی برای مردم توش باشه؟ نه خیر این خیلی خوش خیالیه! هدف اینها اینه که بدترین نوع فقر و بدبختی را به مردم تحمیل کنند تا میلیاردرها ثروتمندتر وعده ی زیادتری هم فقیرتر شوند. شما هم هر چه می خواهد دل تنگت بگو. این عین واقعیته که اگر مردم هیچی نگن، مو به مو اجرا می شه.

مردی که کمی از ما فاصله داشت اما با دقت به حرف های ما گوش می داد گفت: خود امریکا گفته که یارانه های حذف بشه.

مسافر دیگری که منتظر فرصتی بود گفت: یارانه ؟ یارانه چیه؟ اینها همه اش نقشه است . گفتم نقشه چی ؟ کی؟ گفت آنهایی که برای 50 یا 100 سال آینده ما برنامه ریزی کردند و چند تا مثل من و تو را تو جیب کوچیکشان می زارن. گفتم: منظورتان را نمی فهمم؟ گفت: هر روز یک بامبولی برای ما درست می کنند که مارا مشغول و سرگرم کنند. یک روز با یارانه ، یک روز با فوتبال، یک روز توی صف مرغ و شیر و کوپن. یک روز با کوفت یک روز با زهرمار...

روزنامه ای به من نشان داد که همایون شجریان می خواهد در برج میلاد آواز بخواند. بعد گفت: دیروز پریروز نوشته بود که باباش در سال جاری برنامه در ایران اجرا نمی کنه. خوب بفرما از این بیشتر سرکارمان بذارن؟

خنده ام گرفت . پرسیدم یعنی یارانه ها کار انگلیسه؟ به من گفت العاقل فی الشاره؟ آن آقا که گفت. سود حذف یارانه را همان ناو امریکایی می بره.

بلندگوی قطار اعلام کرد: ایستگاه آزادی. خیلی ها پیاده شدند. منجمله همین آقا. دختر جوانی گفت :“ آخیش راحت شدیم. پسری که همراهش بود گفت: آزادی هم خودش خوبه هم ایستگاهش!

سکوت و لبخند همه را به حساب تایید این حرف گذاشتم.

***

روزی دیگر در خط 1 همه ی صندلی ها پر است. یک خانم با دختر کوچکش سوار می شود. آقایی پیش دستی می کند و جایش را به آنها می دهد. صدای آهنگی از موبایل یک نفر به گوش می رسد. دختر بچه می گوید: این که می خونه تازگی ها مرده. در پاسخ سوال من گفت: اسمش جهانه. به شوخی گفتم: جهان که نمی میره. یک نفر دیگر از او پرسید از کجا می شناسیش؟ جواب روشن و کوتاه او را شنیدم: از ماهواره. مادرش چشم غره می رود. یک نفر دیگر با خنده پرسید مگه ماهواره دارید؟

همه دارند.

مادرش دستش را فشار می دهد. سعی دارد خواست را پرت کند. من هم می گویم: همه ندارند. هیچ می دونی خیلی از هم سن و سالهای تو حتا نون خودشان راهم ندارند.

خودم فهمیدم که عجب حرف اشتباهی زدم. خیلی بد شروع کردم. دخترک نگاهی به من و نگاهی سوال برانگیز به مادرش می اندازد. از بس عجله دارم. آسمان و ریسمان را به هم می بافم. می خواهم بروم سراغ بحث یارانه . به بغل دستی ام می گویم اگر هم داشته باشند بعد از طرح یارانه ها تکلیفشان چه می شود؟ یک نفر گفت: هر روز هر کسی یک چیزی میگه . وزیر نفت گفته قیمت گاز منازل باید 9 برابر بشه. چرا؟ یکی دیگر گفت: قیمت برق و اینها هم زیاد می شه تا حالا قبض برق و گاز را دقیق خواندید؟ نوشته پول قبض مثلا 50000 تومان، سهم یارانه دولت40000 تومان است و سهم شما ده هزار تومان. . در آینده یعنی پول تمام قبض را شما باید بدهید. یکی گفت: آخه از کجا بیاریم؟ دیگری گفت: ما دومین کشور جهان از لحاظ گاز هستیم. برای چی باید 9 برابر پول بدیم.؟ گفتم: نظرشان این است که قیمت گاز در ایران از همه ی دنیا کمتره. باید برسه به قیمت اروپا و خلیج فارس. تا شاید مردم صرفه جویی کنند و بیخود مصرف نکنن.

آخه کی گاز زیاد مصرف می کنه؟ اگه تو آشپزخانه زیاد روشن باشه که غذا می سوزه. اگر بخاری را هم زیاد کنن که آدم از گرما می پزه. مگر مردم پول مفت دارن یا عقلشان کم است که گاز بیخود مصرف کنن؟

گفتم: شما در نظر بگیرید که قیمت گازوییل هم که زیاد بشه تمام کرایه ی بار ومیوه و همه چی بالا می ره. دو نفر پشت سر هم اما با یک مضمون گفتند: مگر ما به اندازه ی دبی حقوق می گیریم؟ می دونی آنجا چقدر پول نفت و دارو و دکتر و مدرسه به عرب ها می دهند؟ اینجا شیر را می خواهند گران کنند. گفتم: تمام کالاها ضروری مردم در شیر و آب و برق و سوخت و مواد شوینده گرفته تا کود شیمیایی وبلیط واحدو قیمت مترو وسایر خدمات اجتماعی دقیقا مورد هدف است. این خوابیه که برای همه دیده اند. یک نفر با لهجه ی شمالی گفت : آقای عزیز مردم همه می دانند چه دهنی ازشان سرویس خواهد شد. چه کار باید کرد؟ مساله اینه!

گفتم: تو روزنامه از قول یک نماینده مجلس نوشته ”اگر مردم کششی برای اجرای برنامه یارانه داشته باشند باید خدا را شکر کرد“ خودشان هم می دانند همه مخالف این طرح هستند. باید همه مون در محل کار و درس و زندگی و کوچه و خیابان دست در دست هم بزاریم. دور هم جمع بشیم . عقلمان را روی هم بگذاریم تا بلکه بتوانیم یک کاری بکنیم. یک راهی هست. همان موقع خیلی دلم می خواست از بلندگوی مترو آهنگ معروف و دوست داشتنی ”تصورکن“ پخش می شد.

” ... تصور کن جهانی را بدون وحشت و باروت
....
کسی آقای عالم نیست
برابر با همند مردم
دیگه سهم هر انسانه تن هر دونه ی گندم
همه آزادِ آزادند
همه بی دردِ بی دردند
...
تو می تونی بشی تعبیر این رویا“

هیچ نظری موجود نیست: