الهي داغت به دل دات بمونه. الهي داغت به دل دات بوت بمونه. الهي هزار درد بي درمون بگيري. آخه اي كُر بينواي من كه تقاص گناه نكرده شو داده بود. نه سال گوشهي زندان بس نبود. كاش از همون اول كه محكوم به مرگ شد، التماساي بيهمه چيا نكرده بودم، اقلن اين همه سال، يه عمره، نه سال تو زندون زجر نميكشيد. حالا كه قرار بود غريب كُش بكنن بچهمو، آخ امام غريب، يه نظر به بدبخت بيچارهها ازت كم نميكرد. تو كه ميدوني تو زندون هارونالرشيد چي ميگذره، نميدوني؟ ميگن چن تا عرب بچهمو كشتن. اي تف به دروغتون. هزار بار تف به دروغتون. آخه چن تا عرب مونده، ميتونن كُر من بكشن؟ كُر من كه چي سهراب بي، نتونس از پس چن تا عرب گشنه بر بياد؟ اي هزار لعنت به دروغتون.
خدا ازت نگذره مرد، خدا ازت نگذره، ديدي چه خاكي سرم كردي، ميبيني سر پيري چه تَشي انداختي به جونم، وقتي جون و جووني داشتم از خاك خودم آواره غربتم كردي. مال چه كم داشتي كه بايد از ايل و تبارم دور ميشدم و به انديمشك خراب شده مياومدم. تازه داشتم به غم غربت عادت ميكردم. راضي بودم به دو لقمه نوني كه از دكون در ميآورديم. تو هم كه به آرزوت رسيده بودي؛ پسر ميخواستي كه خدا داد. دير داد، اما داد. پس آخه چه مرگت بود كه با اين جوون كل كل كردي و به زور فرستاديش سربازي. آخه مگه ميخواست استخدام دولت بشه. تو همين دكون، در خونه جلو چشم خودم، گاهي هم كه بود خرج خودشو ما در مياومد. گيرم كه خرجش هم در نميآورد، من كه نمرده بودم. اي كاش مي مُردم. كاش ميمُردم و اين روز ِ نميديدم. به همهي پير و پيغمبرا قَسَمَت دادم دست از سرش برداري. كاشكي تو همون سال كه به اين بچه فشار ميآوردي كه بره سربازي، مرض قندت كارساز شده بود و پاتو بريده بودن. كاشكي او زبونت رو بريده بودن و هي نميگفتي بچهم بره سربازي مرد بشه. مرد شد؟ حالا خوب شد؟ حالا خيالت آسوده شد؟ حالا كه احتياج به عصا داري، عصاي دستت شد؟ حالا ديگه خواهراي بيچاره ش از دستش راحت شدن؟ هي گفتم زورش نكن. جوونه خوب ميشه. آخه جوونيت كم جووني كردي؟
اي خداااا بعد از پنج تا دختر دخيل بستم به سلطون ابراهيم، جوابم كردي. دخيل بستم به دانيال نبي جوابم كردي، رفتم پابوس سبزقبا جوابم كردي، آخه تو كه نميخواستي اين بچه م رو مواظبت كني، سي چه اون رَمال پاچه ورماليده رو سر راه من قرار دادي تا بعد از اون همه خرج كردن صاحب اين طفل مظلوم بشم. يه كُر بِم دادي تا داغشو به دلم بذاري؟ بعدِ اون همه نذر و نياز اسمشو گذاشتم ممد كه به هواي پيغمبرت هواشو داشته باشي، آخه اگه گوشهي چشمي به اين مادر مرده كرده بودي، گير اون نامسلمون نمي افتاد كه ...
اي خدا به همين تيغ آفتاب قسمت مي دم خورشيد اقبال اي نانجيب سياه كن، آخه اي نابكار از بين اين همه سرباز چطور سادگي بچهي منو فهميدي كه اون همه قاچاق بارش كردي؟ نگفتي اي بچه چشم به راه داره؟ يه پدر بيپدر، يه مادر خاك تو سر داره، نگفتي ميگيرنش و كمر پدر و مادرش ميشكنه، اخ كه تَش بيفته به دارِ مرادت كه تش زدي به بختم.
اخ ممد، ممد، ممد. اي دات بميره. كاش اين سرطان سينه زودتر ميكُشتم و داغتو نمي ديدم. چه به روزت آوردن؟ با تو چه كردن كه ليوه اوبيدي؟ كاش توهمون زندون سيستان ميموندي بچهم. كاش به خاطر التماس من از اون خراب شده به زندون دزفول نميآوردنت. تو اين دو هفته آخر كه از ما پنهونت كردن، چه بلايي سرت آورده بودن؟ آخ ممد، ممد، ممد. اي دات بميره. تو با اون گپي چطور تو اون تابوت كوچيك جات شد؟
—————————————————————
دا = مادر
دات = مادرت
بو = بابا
بوت = پدرت
كُر = پسر
اي بي همه چياا = اين بي همه چيزها
كُر من كه چي سهراب بي =
پسر من كه مثل سهراب بود
(سهراب پسر رستم قهرمان حماسي)
چه تَشي انداختي به جونم =
چه آتشي به جانم انداختي
مال = محل چادرعشاير، روستا
اي كُر بِم دادي = اين پسر را به من دادي
ليوه اوبيدي = ديوانه شدي
گپ = بزرگ
۱ نظر:
در غم این مادر شریکیم. سراسر ایران جنازه بارونه. خوش می فهمه چی بهش موم. صبوری کن صبوری کن دایه. هیچ کس وه زندون دزفول نرفته و زنده برگشته!
ارسال یک نظر