گزارشی از زنان شاغل در یک کارخانه تولیدی مواد غذایی
در مورد نابرابری میان زن و مرد و ضایع شدن حق زنان در جامعه زیاد شنیده بودم و در خانوادهی خودم نیز، آثاری هرچند محدود از آن را دیده بودم، ولی آن را به عنوان یک استثنا در خانوادهی خود میدیدم و به علت نداشتن تجربهای عینی از نابرابری بین زنان و مردان در جامعه، هیچ وقت تضییع حقوق زنان را امری سیستماتیک در جامعه نمیدانستم و هیچ گاه به صورت جدی، به اعتراضات زنان به این مسایل نگاه نمیکردم.
اولین تجربهی کاری من در یک کارخانهی نسبتا مدرن مواد غذایی بود که حداقل یک پنجم از پرسنل اداری و کارگری آن را، زنان تشکیل میدادند. از همان روز اول شروع به کار، به طور عینی و از نزدیک، نابرابری بین زنان و مردان را لمس کردم.
اولین حرفی که معمولا به گوشم میخورد، این بود که ”زن را چه به کار کردن در بیرون از خانه؟ وظیفهی زن بچهداری و غذا پختن است“. زنانی را که از نظر اجتماعی، رفتار بازتری داشتند و یا بهتر بگویم، به جای پنهان کردن خود و گوشهگیری، فعالانه در همهی امور شرکت میکردند، اکثریت پرسنل مرد، به چشم زنانی بیبند و بار میدیدند و از اینکه خودشان اجازه نداده بودند که زنان شان در خارج از خانه کار کنند و به قول خودشان، ”روی شان باز شود“، به خودشان میبالیدند.
البته به جز صحبتها و اعتقادات فوقالذکر، در عمل نیز به راحتی میشد این نابرابری را دید. مهمترین نمود آن نیز، عدم به کارگیری زنان در پستهای کلیدی و مدیریتی کارخانه بود که با این توجیه انجام میشد که زنان، توانایی اتخاذ تصمیمات مهم و حل مشکلاتی که یک مدیر با آن مواجه است را، ندارند، وعلاوه بر آن، تنها یک مدیر مرد است که میتواند نظم برقرار کند و پرسنل را به اطاعت وادارد.
در تمام سالهایی که از شروع به کار این کارخانه میگذرد، تنها تعداد اندکی از زنان توانستهاند به ردههای درجه دوم و سوم سرپرستی یک واحد برسند که البته بر اساس شایستگی و کارایی آن زنان نبوده، بلکه بر اساس استفاده از ابزارهای جنسی در برابر مدیران شان بوده است.
باید اضافه کنم که برای اکثر زنان، به جز این روشها، تمامی راههای پیشرفت بسته است و آنها به تجربه دریافتهاند که یا باید غرور خود را در مقابل مدیرشان زیر پا بگذارند و پیشرفت کنند و یا اینکه همواره در جا بزنند.
به عنوان مثال، در کارخانه ما، منشی جوانی به دلیل تسلیم نشدن در برابر پیشنهاد جنسی مدیر ارشد خود، مجبور به استعفا گردید. دختر تایپیست جوانی به دلیل روی خوش نشان ندادن به هرزگیهای سرپرستش، بعد از چند سال کار، بدون هیچ دلیل و توجیهی در آخر سال با عدم تمدید قراردادش مواجه شد و نمونههای دیگر.
اما این مسایل مربوط به واحدهای اداری کارخانه است که زنان شاغل در آن، به دلیل تحصیلاتی که دارند، از یک سری مزایا برخوردارند. زنان و دخترانی که در بخش تولید کارگری مشغول اند، با مشکلات به مراتب بیشتری درگیرند.
از همان روز اولی که شروع به کار کردم، هر روز صبح، هنگام ورود به کارخانه، زنانی را میدیدم که همراه ما، وارد کارخانه میشدند، اما در طول روز نمیتوانستم هیچ یک از آنها را، نه در واحد اداری و نه در بخش تولید ببینم. بعد از تمام شدن ساعات کاری و هنگام خروج از کارخانه نیز، آنها را نمیدیدم و این برای من جای سوال بود. بعد از اینکه از چند نفر از کارکنان شرکت پرس و جو کردم، متوجه شدم که این کارگران، در واحدی به نام ”برچسب“ مشغول به کار هستند که در یکی از سولههای دور افتادهی کارخانه قرار دارد. بعد از چندین بار رفتن به سالن برچسب و دیدن شرایط کاری آنها، متوجه استثتمار شدیدی شدم که این کارگران، به خصوص به خاطر زن بودن شان، با آن روبرو هستند.
این زنان، در سالنی نسبتا بزرگ که فاقد حداقل امکانات سرمایشی و گرمایشی است و به هیچ عنوان، نور آفتاب به آن داخل نمیشود، مجبورند تمام مدتی را که مشغول به کارند، به صورت ایستاده در مقابل دستگاههای برچسب زن کار کنند و تعدادی هم که بر حسب کارشان باید نشسته کار کنند، مجبورند کف زمین بنشینند.
تلفن همراه آنها هر روز صبح و در هنگام آغاز کارشان، به روش سرباز خانه ای، از آنها گرفته میشود و تنها در نیم ساعتی که برای ناهار کار را تعطیل میکنند و در هنگام پایان روز کاری، به آنها پس داده میشود.
این زنان کارگر، هر روز بعد از تمام شدن ساعات کاری روزانه، به اجبار باید دو تا سه ساعت، بیشتر کار کنند. جالب اینجاست که برای این ساعات اضافهکاری، هیچ مبلغی به عنوان اضافه کاری به آنها تعلق نمیگیرد، بلکه به ازای مقدار کاری که انجام میدهند، درصدی به آنان تعلق میگیرد که این درصد، بسیار کمتر از اضافهکاری قانونی است.
اگر به موارد فوق، رفتار توهینآمیزی را که سرپرستان بر آنها روا میدارند و همچنین بقیه مشکلات عمومی را، که سایر کارگران نیز با آنها روبرو هستند، اضافه کنیم؛ دقیقا تصویری از کارخانههای قرن نوزدهم در ذهن انسان شکل میگیرد.
نکته ی تاسفباری که در آخر باید به آن اشاره کنم، حرفهای سرپرست مستقیم این زنان کارگر است که مردی میانسال و تندخوست. او همیشه با احساس رضایت همراه با یک نیشخند، میگوید:
”کار واحد برچسب را فقط میتوان بر زنها تحمیل کرد، زیرا هیچ مردی حاضر به کار کردن در آن شرایط سخت نیست و انجام کار اضافی بدون دستمزد مناسب و بدون برخورداری از هیچ گونه پاداش را قبول نمی کند، ولی این زنان، به دلیل وابستگیشان به خانوادههای کم درآمد و فقیر و به خاطر نبودن کار برای زنان، به راحتی تن به این کار میدهند.“
در مورد نابرابری میان زن و مرد و ضایع شدن حق زنان در جامعه زیاد شنیده بودم و در خانوادهی خودم نیز، آثاری هرچند محدود از آن را دیده بودم، ولی آن را به عنوان یک استثنا در خانوادهی خود میدیدم و به علت نداشتن تجربهای عینی از نابرابری بین زنان و مردان در جامعه، هیچ وقت تضییع حقوق زنان را امری سیستماتیک در جامعه نمیدانستم و هیچ گاه به صورت جدی، به اعتراضات زنان به این مسایل نگاه نمیکردم.
اولین تجربهی کاری من در یک کارخانهی نسبتا مدرن مواد غذایی بود که حداقل یک پنجم از پرسنل اداری و کارگری آن را، زنان تشکیل میدادند. از همان روز اول شروع به کار، به طور عینی و از نزدیک، نابرابری بین زنان و مردان را لمس کردم.
اولین حرفی که معمولا به گوشم میخورد، این بود که ”زن را چه به کار کردن در بیرون از خانه؟ وظیفهی زن بچهداری و غذا پختن است“. زنانی را که از نظر اجتماعی، رفتار بازتری داشتند و یا بهتر بگویم، به جای پنهان کردن خود و گوشهگیری، فعالانه در همهی امور شرکت میکردند، اکثریت پرسنل مرد، به چشم زنانی بیبند و بار میدیدند و از اینکه خودشان اجازه نداده بودند که زنان شان در خارج از خانه کار کنند و به قول خودشان، ”روی شان باز شود“، به خودشان میبالیدند.
البته به جز صحبتها و اعتقادات فوقالذکر، در عمل نیز به راحتی میشد این نابرابری را دید. مهمترین نمود آن نیز، عدم به کارگیری زنان در پستهای کلیدی و مدیریتی کارخانه بود که با این توجیه انجام میشد که زنان، توانایی اتخاذ تصمیمات مهم و حل مشکلاتی که یک مدیر با آن مواجه است را، ندارند، وعلاوه بر آن، تنها یک مدیر مرد است که میتواند نظم برقرار کند و پرسنل را به اطاعت وادارد.
در تمام سالهایی که از شروع به کار این کارخانه میگذرد، تنها تعداد اندکی از زنان توانستهاند به ردههای درجه دوم و سوم سرپرستی یک واحد برسند که البته بر اساس شایستگی و کارایی آن زنان نبوده، بلکه بر اساس استفاده از ابزارهای جنسی در برابر مدیران شان بوده است.
باید اضافه کنم که برای اکثر زنان، به جز این روشها، تمامی راههای پیشرفت بسته است و آنها به تجربه دریافتهاند که یا باید غرور خود را در مقابل مدیرشان زیر پا بگذارند و پیشرفت کنند و یا اینکه همواره در جا بزنند.
به عنوان مثال، در کارخانه ما، منشی جوانی به دلیل تسلیم نشدن در برابر پیشنهاد جنسی مدیر ارشد خود، مجبور به استعفا گردید. دختر تایپیست جوانی به دلیل روی خوش نشان ندادن به هرزگیهای سرپرستش، بعد از چند سال کار، بدون هیچ دلیل و توجیهی در آخر سال با عدم تمدید قراردادش مواجه شد و نمونههای دیگر.
اما این مسایل مربوط به واحدهای اداری کارخانه است که زنان شاغل در آن، به دلیل تحصیلاتی که دارند، از یک سری مزایا برخوردارند. زنان و دخترانی که در بخش تولید کارگری مشغول اند، با مشکلات به مراتب بیشتری درگیرند.
از همان روز اولی که شروع به کار کردم، هر روز صبح، هنگام ورود به کارخانه، زنانی را میدیدم که همراه ما، وارد کارخانه میشدند، اما در طول روز نمیتوانستم هیچ یک از آنها را، نه در واحد اداری و نه در بخش تولید ببینم. بعد از تمام شدن ساعات کاری و هنگام خروج از کارخانه نیز، آنها را نمیدیدم و این برای من جای سوال بود. بعد از اینکه از چند نفر از کارکنان شرکت پرس و جو کردم، متوجه شدم که این کارگران، در واحدی به نام ”برچسب“ مشغول به کار هستند که در یکی از سولههای دور افتادهی کارخانه قرار دارد. بعد از چندین بار رفتن به سالن برچسب و دیدن شرایط کاری آنها، متوجه استثتمار شدیدی شدم که این کارگران، به خصوص به خاطر زن بودن شان، با آن روبرو هستند.
این زنان، در سالنی نسبتا بزرگ که فاقد حداقل امکانات سرمایشی و گرمایشی است و به هیچ عنوان، نور آفتاب به آن داخل نمیشود، مجبورند تمام مدتی را که مشغول به کارند، به صورت ایستاده در مقابل دستگاههای برچسب زن کار کنند و تعدادی هم که بر حسب کارشان باید نشسته کار کنند، مجبورند کف زمین بنشینند.
تلفن همراه آنها هر روز صبح و در هنگام آغاز کارشان، به روش سرباز خانه ای، از آنها گرفته میشود و تنها در نیم ساعتی که برای ناهار کار را تعطیل میکنند و در هنگام پایان روز کاری، به آنها پس داده میشود.
این زنان کارگر، هر روز بعد از تمام شدن ساعات کاری روزانه، به اجبار باید دو تا سه ساعت، بیشتر کار کنند. جالب اینجاست که برای این ساعات اضافهکاری، هیچ مبلغی به عنوان اضافه کاری به آنها تعلق نمیگیرد، بلکه به ازای مقدار کاری که انجام میدهند، درصدی به آنان تعلق میگیرد که این درصد، بسیار کمتر از اضافهکاری قانونی است.
اگر به موارد فوق، رفتار توهینآمیزی را که سرپرستان بر آنها روا میدارند و همچنین بقیه مشکلات عمومی را، که سایر کارگران نیز با آنها روبرو هستند، اضافه کنیم؛ دقیقا تصویری از کارخانههای قرن نوزدهم در ذهن انسان شکل میگیرد.
نکته ی تاسفباری که در آخر باید به آن اشاره کنم، حرفهای سرپرست مستقیم این زنان کارگر است که مردی میانسال و تندخوست. او همیشه با احساس رضایت همراه با یک نیشخند، میگوید:
”کار واحد برچسب را فقط میتوان بر زنها تحمیل کرد، زیرا هیچ مردی حاضر به کار کردن در آن شرایط سخت نیست و انجام کار اضافی بدون دستمزد مناسب و بدون برخورداری از هیچ گونه پاداش را قبول نمی کند، ولی این زنان، به دلیل وابستگیشان به خانوادههای کم درآمد و فقیر و به خاطر نبودن کار برای زنان، به راحتی تن به این کار میدهند.“
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر