دوشنبه، تیر ۷

سعید سلطان پور و هنر انقلابی


31 خرداد سالروز اعدام سعید سلطان پور است. او به همراه جمعی دیگر، اولین گروهی بودند که در آغاز تابستان 60 به جوخه اعدام سپرده شدند و بعد از آنان، هزاران تن از بهترین جوانان این مرز و بوم به دلیل حق گویی و حق خواهی جان شان را از دست دادند.

از تابستان 67 بسیار سخن گفته شده، اما از تابستان 60 کمتر. هر چند آنچه در تابستان 60 بر مردم ایران گذشت، اگر دهشتناک تر از تابستان 67 نباشد کم از آن ندارد: روزانه 300 تا 400 اعدام . تنها فرقش با سال 67 این بود که در این سال با افتخار(!؟) اسامی اعدام شدگان را در روزنامه ها چاپ می کردند.
سعید سلطان پور از معدود هنرمندانی بود که استعداد و تخیل شکوفای هنری خود را بی هراس از فدا شدن هنر، در خدمت مسایل مردم می گذاشت. او امکان و توانایی آن را داشت و دارد تا هنر خود را در شعر و نمایش، در مراحل برجسته ای از زیبایی و کمال به کار بندد و با خلوص عمل، در خدمت عامه در آورد. یادش گرامی باد.

عباس آقا کارگر ایران ناسیونال

در روزنامه آیندگان دوم خرداد 1358، صفحه8، نامه ی سرگشاده کارگر ایران ناسیونال به آیت ا... خمینی به چاپ رسیده است. در این نامه چنین می خوانیم:

”اینجانب عباس صالحی یک کارگر پرس کار کارخانه ایران ناسیونال بوده ام که حالا به علت گرفتن دیسک کمر در این کارخانه روی جراثقال کار می کنم. مدت 13 سال است که در ایران ناسیونال به کار مشغول هستم. بعد ازانقلاب اسلامی ایران، آقای سعید سلطانپور کارگردان تئاتر از زندگی واقعی من، یعنی آنچه در گذشته برسرمن آمده و حالا هم زندگی من از آن سختی ها و گذشته ناجور جدا نیست (مثلا پسرم در دوران طاغوت از آب جوش سوخت و با پوست مچاله شده همین طور جلو چشمم است و من که به علت فقر نتوانستم پول جراحی را فراهم کنم، باید همیشه دچارعذاب وجدان باشم) یک نمایشنامه ای درست کرد و نمایش داد.

تا به امروز به غیر از اینکه این نمایش و کارگردان و بازیگرانش، بارها مورد حمله قرار گرفته اند، برای من هم درکارخانه وضعی پیش آورده اند که کارگران شریف بخش پرس هم، آن وضع را قبول کرده اند. عده ای را به این بهانه که زندگیت را برای نمایش به دشمنان اسلام فروخته ای، آبروی کارخانه را برده ای ، زندگی ات را به مطربها داده ای، به جان من تحریک کرده اند و کار به جایی رسیده است که به من گفته اند اگر به کارخانه بروم، مرا خواهند کشت. به من می گویند به کارخانه نیا. مسولین کارخانه هم همین را می گویند و هیچ مدرکی هم به من نمی دهند و من فکر می کنم نکند به بهانه غیبت بعد از 13 سال جان کندن در کارخانه، مرا اخراج کنند. دست هایی در کار است که می خواهد زندگی من را نابودکند و من نمی دانم جرم من چیست؟ من کارگری هستم که اسلام را حامی خود و تمام برادران و خواهران هم وطنم می دانم. در انقلاب اسلامی ایران شرکت داشته ام. بدن خون آلود هموطنان مبارزم را به دوش کشیده ام و به آمبولانس رسانده ام. یک روز که به خانه رفتم لباسم هایم غرق خون بود. زنم گفت: مرد خون چند نفر روی لباس های توست؟ آن وقت با شایعه و بدخواهی اینطور مرا اذیت می کنند. تامین جانی ندارم. خانواده ام به علت وضعی که برای من پیش آمده، گاه و بی گاه گریه می کنند. حالا حاصل من بعد از انقلاب همین وضع است. آنها شایع کرده اند که من مستضعف نیستم. چون به نظر آنها حقوقم کافی است و سود ویژه هم می گیرم. خوب تمام کارگران ایران حقوق می گیرند و خیلی از کارگران قدیمی، به اندازه من حقوق می گیرند و خیلی ها هم بیشتر از من می گیرند، سود ویژه را هم می گیرند. اصلا نمی دانم چه مقصودی دارند سر در نمی آورم. اگر من مستضعف نیستم پس تمام کارگران دوران طاغوت مستعضف نیستند یا فقط آنها که تازه استخدام شده اند مستضعف هستند. من زن و 4 فرزند دارم و هنوز کلی بهره بانکی دوران طاغوت را بدهکارم. من اسناد و مدارک کار و زندگیم را به روزنامه ها داده ام تامردم خودشان در باره زندگی من قضاوت کنند اما تا حالا چاپ نشده است و حالا از آن حضرت استدعا دارم به وضع من رسیدگی شود.

عباس صالحی کارگر ایران ناسیونال

رونوشت جهت اطلاع: دفتر آیت الله طالقانی- کانون نویسندگان ایران- جمعیت حقوقدانان ایران- کانون وکلا- جمعیت دفاع از حقوق بشر- روزنامه های اطلاعات، کیهان، پیغام امروز و آیندگان“

در روزنامه پیغام امروز هم مطلبی با عنوان: ”عباس آقا کارگر.... هم تامین جانی ندارد/ سکوت دولت بزرگترین نوع سانسور است“ به چاپ رسیده است. در این مطلب مصاحبه ای با عباس آقا کارگر ایران ناسیونال و سعید سلطانپور کارگردان نمایشنامه عباس آقا کارگر ایران ناسیونال آمده است:

”در جمع بازیگران مجروح و خسته دل نمایش عباس آقا کارگر ایران ناسیونال بودم.

سریکی از بازیگران باندیپیچی شده و چند بخیه خورده است. آن یکی بر پشتش جای زخم زنجیر دارد. عباس آقا را تهدید به قتل کرده اند و سعید سلطان پور کارگرادان نمایش، که سال ها در زندان رژیم پهلوی بوده است در اندیشه فردا. امروز چنین بر آزادی ها پای می گذارند شاید فردا...!

راستی آنها چه کردند که چنان بلایی بر سرشان آمده. آنچه که می خوانید حرف های سعید سلطان پور، کارگردان و عباس آقا، بازیگر نمایش است:

- سعید سلطان پور:

اگر می دانستم این همه ناراحتی برای یک کارگر (عباس آقا) پیش می آید، هرگز چنین نمایشی را بر روی صحنه نمی بردم. یا لااقل عباس آقا را با اسم مستعار روی صحنه می فرستادیم.

اما با حسن نیتی که داشتیم، حتا شناسنامه عباس آقا و محل زندگی و کار او را عینا منعکس کردیم. زیرا به مستند بودن نمایش اعتقاد داشتیم. اما آنچه که برای بازیگران و نمایش و عباس آقا کارگر ایران ناسیونال پیش آمد، گوشه ای از مشکلات و موانع ارتجاع در برابر آزادی های اساسی جامعه است. به نظر می رسد آنچه به عنوان منطق برای بعضی از کارگران ایران ناسیونال تبلیغ شده، آنها را تحریک کرده است. حرف هایی از این قبیل که سرمایه داری دیگر وجود ندارد. ما حالا روزی 6 ساعت کار می کنیم و سرمایه داران از ایران رفته اند. بنابریان دلیلی ندارد که عباس آقا در نمایشی که از سرمایه داری انتقاد می کند، نقشی داشته باشد.

خیلی عجیب است که از حدود 45000 کارگری که تاکنون نمایش را دیده اند، هیچ کدام تا به حال نسبت به اجرای آن اعتراض نکرده اند. رویدادهایی در زمینه آزادی عقیده و بیان این روزها اتفاق می افتد و دولت در قبال تمام این وقایع سکوت کرده است. این سکوت دولت به نظر من بزرگترین نوع سانسوراست، آن هم موقعی که فاشیسم، پرچم اسلام را برداشته و می رود تا سرمایه داری را قدرت بخشد.

- عباس صالحی(عباس آقا):

روز چهارشنبه هفته پیش، از سوی گروهی از کارگران ایران ناسیونال به خاطر بازی در نمایشنامه تهدید به قتل شدم. به کمیته کارخانه مراجعه کردم و موضوع تهدید جانی را با آنها در میان گذاشتم. گفتند نمی توانیم از جان تو در کارخانه محافظت کنیم. بنابراین بهتر است چند روزی سرکار نیایی. گفتم لااقل نوشته ای بدهید تا بعدا نگویید غیبت کرده ای. گفتند این کار از عهده ی ما خارج است. جرم من فقط این است که زندگی واقعی ام را در صحنه تئاتر نشان می دهم. تازه این همه سرگذشت زندگی من از 7 سالگی تا آغاز انقلاب اخیر است. من اذعان دارم که زندگی ام بهتر از زندگی صدها و میلیون ها کارگر دیگر است. اما نمی توانند بگویند گذشته ام فلاکت بار نبوده و بدبختی و مصیبت نداشته ام. من از سال 46 وارد کارخانه ایران ناسیونال شدم، یعنی زندگی و خانه نداشته باشم و از همه بدتر حق بیان زندگی. پس از 12 سال باید کمتر از 4500 تومان حقوق بگیرم و کارگری را هم از دست بدهم... (عباس صالحی در اینجا یک سند مربوط به وام بانکی را برای جواب گویی به کسانی که تهمت هایی به او زده اند، برای خانه اش و نیز مقداری سفته و برات و فیش حقوقی اش را ارائه می دهد) باور کنید تامین جانی ندارم و در محل گفته اند که حتا بچه هایم هم کشتنی هستند.

- سلطان پور:

اغلب مهاجمین به محل نمایش در دانشکده هنرهای تزیینی، نه تنها نمایش را ندیده اند، بلکه اصلا نمی دانستند به کجا و به چه چیزی حمله و هجوم می برند. بعضی از آنها می گفتند فیلم را بده تا پاره کنیم و وقتی به آنها گفته شد که فیلمی درکار نیست و نمایش است، گفتند نمایش را بده تا از بین ببریم. کدام کارگر شریفی حاضر می شود ضمن حمله و هجوم به محیط دانشجویی و هتاکی و تخریب و ایراد ضرب و جرح، به یک زن بازیگر وحشیانه چنگ بزند و بگوید زن کمونیست را باید چنان کرد؟ کارگران شریف باید در این زمینه عکس العمل نشان داده و افراد فریب خورده و مزدور را رسوا کنند. ”

این نمایش چه بود که این همه مساله ایجاد کرده بود؟

نمایش ”عباس آقا کارگر ایران ناسیونال“ یکی از تجربه های موفق نمایش خیابانی و مستند در سال 58 بود که به گفته ی کارگردانش، بیش از 45 هزار کارگر آن را تماشا کردند. این نمایش در خیابان ها، در کارخانه ها، در هر کجا که کارگران تحصن کرده بودند و خواسته هایی داشتند و در دانشگاه ها به نمایش در می آمد. تنها در سالن ورزش دانشگاه، بیش از دو سه هزار تن برای دیدن نمایش آمده بودند که رقم بی سابقه ای در طول تاریخ تئاتر ایران بوده و هست.

محور بخش اول نمایش، دلقکی است که خود سلطان پور نقش او را بازی می کرد، به نوعی همان پیش پرده خوانی سنتی تئاتر روحوضی است که با طرح مسایلی آغاز می شود که در تحلیل نهایی، زمینه اصلی نمایش است و تا ظهور عباس آقا به عنوان محور عمده ی نمایش ادامه می یابد. بخش های شیرینی در این قسمت وجود دارد که با موضوعات عینی انتقادی در هم می آمیزد. مثلا بحثی در مورد نمایش ِمستند و نمایش ِمستبد در می گیرد. دلقک تنها برای خنداندن دیگران بازی در نمی آورد. بلکه وجود موضوع و نحوه ی برخورد با موضوع از جانب اوست که بیننده را به خنده در می آورد. در حقیقت برخورد زیرکانه و ظریف و در عین حال بی پرده ی دلقک از مسایل اجتماعی است که فضای کمیکی ایجاد می کند تا بیننده بتواند با نمایش رابطه برقرار کند، زیرا او می داند که برای چه کسانی کار می کند: برای مردم کوچه و بازار، برای کارگران و کشاورزان.

برشی از زندگی عباس آقا کارگر ایران ناسیونال موضوع اصلی نمایش است. این نمایش متکی بر ضبط سخنان عباس آقا و زنش با عکس هایی از خانواده عباس آقا، خانه شان و اسباب خانه شان است. درحقیقت زندگی یک کارگر ایران به طور مستند برای بقیه کارگران بازسازی شده است. کارگردان کوشیده است در بازسازی زندگی این کارگر، امین باشد.

یکی از موفق ترین بخش های نمایش، اتوبوس سواری بازیگران دوره گرد به سوی خانه ی عباس آقاست. جماعتی می خواهند به پایین شهر، به محله ی کارگر نشین شهر بروند و به عباس آقا سر بزنند. اما اتوبوس مردم را به بازار می برد. مردم اعترض می کنند. مردم می خواسته اند به دروازه غار، کبریت سازی، بلور سازی، کوره پزخانه، دخانیات، زنبورک خونه، گود عربا، زاغه شوش و ... یاخچی آباد بروند اما اتوبوس آنها را به بازار می برد. مردم به راننده اعتراض می کنند:

- اینکه بازاره لاکردار

- اینکه بازاره لاکردار

اتوبوس سروته می کند، دور می زند و می رود و باز هم سر از بازار در می آورد. مردم اعتراض می کنند:

- ماشین واسه مردم شاخ شده

- ماشین واسه مردم شاخ شده

- ملت مگه اسیر شده

- ملت مکه اسیر شده

اما اتوبوس، راه از پیش تعیین شده خود را رفته است. می رود راه بازار. اعتراض مردم باعث می شود که ماشین دوتا راننده پیدا کند. فرمان اتوبوس در دست دو نفر. ماشین قیقاج می رود. پنچر می شود و جماعت متوجه لاستیک ”پی اف گودریج ساخت امریکا“ می شوند که آنها را در نیمه راه گذاشته است.

از اتوبوس واژگون شده، دو تن (دختر و پسری) با دوربین عکاسی و ضبط صوت خود، راه خانه عباس آقا را پیش می گیرند تا با او و خانواده اش بنشینند و زندگانیش را در صدا و تصویر ضبط کنند:

- با ضبط صوت با ضبط صوت

- زندگیت روضبط می کنیم عباس آقا

- با عکاسی باعکاسی

- زندگیت رو ثبت می کنیم عباس آقا

از این پس عباس آقا روایت می شود.

صدای عباس آقا:

- قصاب خونه، بعد ما رو فرستادن بلور سازی. شیش هفت سال هم اونجا کار کردیم. کفش نداشتیم. شیشه می ریخت زمین. شیشه داغ داع فرو می رفت به انگشتای پام که می سوختم. بعد کفاشی، بعد خیاطی، بعد بنایی، چاه کنی، سیمان کاری، رو تریلی. بعد رفتیم ایران ناسیونال سال 46 بود....

سرود همسرایان

- عمری در کار عمری در کار عمری درکار

- گاهی خسته گاهی بیمار گاهی بیکار

در کارخانه، عباس آقا در برابر کارفرما و ایادی او، که در نمایش به هجو، نقاب جانوران بر چهره نمودار می شوند، قرار می گیرد. موضوعاتی که موجب مقاومت عباس آقا می شود، شکل های گوناگون دارد. از گرفتن خون کارگران به منظور فرستادن برای زخمی های امریکایی جنگ ویتنام تا بسته شدن درب دستشویی بعد از 11 شب. از ساعت 11 شب، درب دستشویی بسته می شود که مبادا کارگر خسته و بی خواب، در آنجا به چرت بیافتد و به خواب رود.

- ما از تو خیلی دور بودیم، عباس آق.ا چین و چروک زحمت رو، رو پیشونیت نمی دیدیم، عباس آقا.

- از زندگیت حرف می زدی نمی شنیدیم، عباس آقا

- نه کر بودیم نه کور بودیم، عباس آقا

- راستشو بخوای، راستشو بخوای

- ما از تو خیلی دور بودیم، عباس آقا

عباس آقا چاره ای نمی بیند جز ا ین که همدوش دیگر کارگران، به مقابله با کارفرما بپردازد. کشمکش عباس آقا جنبه ی صنفی و سپس سیاسی پیدا می کند.

- یه روز آومدم حقوقم را بگیرم، حقم را بگیرم، کارفرما گفت: برو بیرون. گفتم: مگه این کارخونه به دست ما نمی چرخه؟ گفت: ما اینجا داریم اژدها می پروریم. گفتم: من نتونم حقم رو بگیرم، پس زندگی برای من حرومه...“

تضاد او و هم دوشان اش با کارفرما، پرده بر فاجعه زندگی خانودگی اش می کشد. عباس آقا دیگر لاک مسایل دست و پاگیر خانوادگی را شکسته است و از آن همه ستم که بر او رفته، انبانی از نفرت به کارفرما و دشتی از عشق به کارگران را فراهم آورده است. جامعه در آستانه ی انفجار است. اعتراضات و اعتصابات و تظاهرات. عباس آقا در موج موج اعتراض جامعه به ستم و تجاوز بیگانه، در شانه های دیگرانی چون خود غرق می شود. زمان نمایش در خیزش مردم ایران ادغام می شود:

- دست توست

- دستی که کار را می شناسد

- کودک و لبخند را می شناسد

- رودخانه و صبح و ستاره را می شناسد

- دستی که بر زخم رفیق

- یکپارچه نوازش است

- دستی که پرچم خون بر می گیرد

- در رگبار پیش می رود

- در خون می غلتد

تظاهرات در صحنه نمایش! پلاکاردها بر سر دست بازیگران به حرکت در می آیند. حرکت نهایی در صحنه آغاز می شود تا راه به سالن بگشاید. سرود و حرکت! حرکت به درون مردم. بازیگران در میان مردم. پلاکاردها در میان مردم. بازیگران دوره گرد و مردم یکی می شوند. سرود سرایت می کند. ساری و جاری. هم صدایی در سالن. همه سرود خوانان نمایش و زندگی، زندگی و نمایش. نمایش به زمینه ی اصلی خود، به زندگی رسوخ می کند. نمایش پایان نمی گیرد. نمایش در قلب مردم روان شده است. نمایش با مردم به خیابان می رود . نمایش با مردم به کارخانه می رود. هم صدایی بازیگران و مردم. بازیگران دوره گرد، پرشکوه ترین هدیه ی تاریخ تئاتر ایران را از مردم دریافته اند.

جوانی بر آخرین پله ی سالن ورزش پلی تکنیک، مشت هایش را بالای سرش گره می کند و فریاد می زند:

- من یک کارگرم نجارم، منبت کارم. من از شما، من از طرف همه ی کارگران از شما به خاطر اینکه دردرها و حرف های کارگران را به گوش مردم می رسانید، متشکرم. من .. .من ... حالا خبری از سندیکا... برایتان ... برایتان می گویم.

آری در حقیقت ”عباس آقا تجربه ای در همزبانی روشنفکران وکارگران“ بود. پیوندی که نباید ایجاد می شد حتا به بهای آزارهای و اذیت های فراوان عباس آقا و خانواده اش، بازیگران نمایش و حتا با گرفتن جان کارگردانش، هنرمند متعهد، سعید سلطان پور.

-----------------------

منابع:

کتاب جمعه، شماره 1

روزنامه آیندگان، 20 اردیبهشت 1358

”عباس آقا...“ تجربه ای در همزبانی روشنفکران و کارگران، محمود دولت آبادی

۱ نظر:

raysafar گفت...

یاد و راه سعید سلطانپور این رفیق کبیر کارگران و زحمتکشان در درون سینه‌های خلق‌های در زنجیر ایران جاریست*